سرگذشت بانو

#پارت_اول

سلام بانو هستم متولد سال پنجاه ، یه دختر شهرستانی تو یه خونواده شش نفره متعصب... با یه خواهر دو برادر به ظاهر غیرتی، که خودشون تو بی بند و باری شهره ی شهر بودن، ولی برای ما دو خواهر ملای منبر....!!
تنها دل خوشیم پسر داییم بود، که دور از چشم برادر هام هر از گاهی باهاش تلفنی حرف میزدم، اونم وقتی که خونه خلوت بود ....
با تمام خواستگارهای رنگارنگی که داشتم میخواستم درس بخونم و برای خودم کسی بشم ، بعد اتمام دبیرستان، توی زیر زمین نمور سرد، صبح تا شب، درس میخوندم. حتی چراغ علائدین کنج زیر زمین هم نمیتونست بدنم رو گرم کنه از شدت سرما پهلوهام درد گرفته بود میدونستم که کلیه هام عفونت کرده، ولی هیچ کدوم از اینها مانع از درس خوندن من نمیشد تا اینکه جواب زحمت هام رو گرفتم. توی دانشگاه خوب، تو رشته مهندسی قبول شدم... سر از پا نمی‌شناختم مامانم همون روز برای پز دادن و قیافه گرفتن بین فامیل، مهمونی به راه انداخت. باد به غبغب انداخته بود و از کمالات منو خواهرم برای فامیل تعریف میکرد... سفره پهن کردیم، خورشت قیمه و بشقاب های پلو رو که توی سفره چیدیم همه مشغول خوردن بودن که خواهرم شادی، سرش رو نزدیک گوشم آوردو گفت: مسعود بیرون منتظرته میخواد ببینتت...
دستپاچه بلند شدم. از پله های ایوون به پایین سرازیر شدم. مسعود پشت درخت انار ایستاده بود، حتی از همون فاصله ده متری، بوی ادکلن تلخش همه جا پبچیده بود


ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

سرگذشت بانو#پارت_دومسراسیمه جلو رفتم..._ برو شامتو بخور، سیا...

سرگذشت بانو#پارت_سوممسعود خیز برداشت سمت پسره،چند نفری ریختن...

❌من و دوستم تو یه خونه زندگی می‌کنیم❤️‍🩹🔞مدتی بود که از #ازد...

کدومین؟؟؟

اسم: آمه فامیل: شیزوکو سن: ۱۹قد: ۱۵۷وزن: ۵۰وابسته به: سپاه ش...

سلاممچطورین؟با درس و مدرسه چمیکنین؟خب خواستم بهتون بگم که من...

حیف شد ، چون واقعاً خیلی برای ویدیوی Calvin Klein زحمت کشیدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط