بچه بودم همیشه گلچینی از بهترینهای غذامو کنار

بچه بودم همیشه گلچینی از بهترینهای غذامو کنار
ظرفم میذاشتم تا به عنوان لقمه ی آخر بخورمش، مثلا یه تکه ته دیگ و فیله ی مرغ.
یا مثلا یه قسمتی از کشک بادمجون که پر پیاز و کشک و نعنا بود. اونوقت ناغافل داداش بزرگتره از پشت سرم دست می کرد توی ظرف و همه ی امیدهای منو نابود می کرد . بعدش باید به یاد اون لقمه ی خوشگل خوشمزه
که هیچ وقت نخورده بودمش تا چند ساعت دق مرگ میشدم.

حکایت این روزای بعضی از ما شده همون قصه لقمه ی آخر.
چه حرفای قشنگی که نزدیم به کسی که باید می زدیم
به خیال اینکه در فرصت مناسب بهش می گیم تا خاطره انگیز بشه.
چه کارهایی که باید می کردیم و گذاشتیم واسه لقمه ی آخر.
غافل ازینکه شاید هیچ وقت هیچ وقت اون لقمه ی خوشمزه سهم ما نشه و
ما بمونیم و یک عمر دق مرگی.
دیدگاه ها (۱)

یه رفیق داشتم دوران توپ پلاستیکی،توپ چهل تیکه داشت.وقتی می‌خ...

چشم که باز کردیمبازی های بچگانه مان قطع شد ؛ آخر ماکه مرد شد...

فکرشو بکن!سال دیگه این موقع،همه خانواده دور هم باشن،صداهای ج...

نودوهشت عزیزمسفرت بخیرکوله بارت را دقیق ببند، باخودت همه ی ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط