پارت ۳۵ رمان (فیک) (بد بوی من // my bad boy)
...
#my_bad_boy #BTS #V #حمایت #رمان #رمان_بی_تی_اس #سناریو #بی_تی_اس #فیک_بی_تی_اس #فیکشن #فیک #فیک_تهیونگ #رمان_تهیونگ #بد_بوی_من #تهیونگ #کیم_تهیونگ #جونگکوک #جئون_جونگکوک #نامجون #کیم_نامجون #جیمین #پارک_جیمین #سوکجین #جین #کیم_سوکجین #مین_یونگی #یونگی #شوگا #ته #تک_پارتی #چند_پارتی #رمان #رمان_بی_تی_اس #حمایت #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #لایک #لایکی #آرمی
#لطفا_گزارش_نکنید
*یک هفته از اون ماجرا گذشت و امروز روزی بود اردویی که به کمپ میرن...ا.ت آماده شده بود و کلی وسایل با خودش آورده بود...تهیونگ هم یه کوله پشتی آورده بود...همه سوار ماشین کمپ شدند و ا.ت و تهیونگ مجبور شدند که کنار همدیگه بشینن...توی راه بودند که ماشین تکون خورد و ا.ت از عمد خودشو بهش میزد...تهیونگ کلافه شد و داد زد*
_واااای...چیکار میکنی مشکلت چیه با من
*ا.ت اخم کرد و گفت*
+مگه چیکار کردم؟...حرصتو سر من خالی نکن
*تهیونگ چیزی نگفت و هوف کشید....بعد چند ساعت به کمپ رسیدن و همه گروه بندی شدن و ا.ت با تهیونگ هم خونه ای شد(بخاطر تلاش های فراوان رفیق های تهیونگ)...وقتی هردو اینو شنیدن عجیب بود اما چیزی نگفتن و قبول کردن...*
*وقتی همه مستقر شدند بعد از چیدن وسایل..همه پخش شدن تا محیط جنگل رو ببینن...اما وقتی ا.ت داشت سمت دوستاش میرفت یهو یادش افتاد گوشیش رو نیاورده و کلید هم نداشت.کل محوطه رو گشت تا تهیونگ رو پیدا کنه...یهو دید پشت درخت تهیونگ مسته و داره به زور یه دختر رو میبوسه...ا.ت شوکه شد و کمی ناراحت شد..با آخن اومد سمت تهیونگ*
+...هی..کلید خونه رو بده گوشیمو جا گذاشتم
*تهیونگ با حالتی مست به ا.ت نگاه کرد و اهمیتی نداد و دختر رو به درخت هل داد*
_خودت از توی جیبم برش دار
*گفت و خم شد و محکم دختر رو بوسید...نمیدونست که چقدر داره دل ا.ت آتیش میگیره...ا.ت اومد سمتشون و کلید رو از جیب تهیونگ برداشت و رفت...اشکی از چشمش نمیدونست چرا انقدر حالش گرفته شد*
■خب خب عزیزان بعد از یک سال بالاخره اومدم و دوباره شروع به نوشتن میکنم...میدونم که زیاد جالب نمینویسم..ولی خب...□
●راستی از این به بعد این مدلی مینویسم که جالب تر باشه و متفاوت باشه...خلاصه که حمایتم کنید...قبلا هرچی پست میذاشتم زود ۱۰۰ لایک یا فوقش ۵۰ تا میشد...ولی اون پست جدیدم که گذاشتم فقط ۳ تا لایک داشته...قلبم شیکست😢○
#my_bad_boy #BTS #V #حمایت #رمان #رمان_بی_تی_اس #سناریو #بی_تی_اس #فیک_بی_تی_اس #فیکشن #فیک #فیک_تهیونگ #رمان_تهیونگ #بد_بوی_من #تهیونگ #کیم_تهیونگ #جونگکوک #جئون_جونگکوک #نامجون #کیم_نامجون #جیمین #پارک_جیمین #سوکجین #جین #کیم_سوکجین #مین_یونگی #یونگی #شوگا #ته #تک_پارتی #چند_پارتی #رمان #رمان_بی_تی_اس #حمایت #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #لایک #لایکی #آرمی
#لطفا_گزارش_نکنید
*یک هفته از اون ماجرا گذشت و امروز روزی بود اردویی که به کمپ میرن...ا.ت آماده شده بود و کلی وسایل با خودش آورده بود...تهیونگ هم یه کوله پشتی آورده بود...همه سوار ماشین کمپ شدند و ا.ت و تهیونگ مجبور شدند که کنار همدیگه بشینن...توی راه بودند که ماشین تکون خورد و ا.ت از عمد خودشو بهش میزد...تهیونگ کلافه شد و داد زد*
_واااای...چیکار میکنی مشکلت چیه با من
*ا.ت اخم کرد و گفت*
+مگه چیکار کردم؟...حرصتو سر من خالی نکن
*تهیونگ چیزی نگفت و هوف کشید....بعد چند ساعت به کمپ رسیدن و همه گروه بندی شدن و ا.ت با تهیونگ هم خونه ای شد(بخاطر تلاش های فراوان رفیق های تهیونگ)...وقتی هردو اینو شنیدن عجیب بود اما چیزی نگفتن و قبول کردن...*
*وقتی همه مستقر شدند بعد از چیدن وسایل..همه پخش شدن تا محیط جنگل رو ببینن...اما وقتی ا.ت داشت سمت دوستاش میرفت یهو یادش افتاد گوشیش رو نیاورده و کلید هم نداشت.کل محوطه رو گشت تا تهیونگ رو پیدا کنه...یهو دید پشت درخت تهیونگ مسته و داره به زور یه دختر رو میبوسه...ا.ت شوکه شد و کمی ناراحت شد..با آخن اومد سمت تهیونگ*
+...هی..کلید خونه رو بده گوشیمو جا گذاشتم
*تهیونگ با حالتی مست به ا.ت نگاه کرد و اهمیتی نداد و دختر رو به درخت هل داد*
_خودت از توی جیبم برش دار
*گفت و خم شد و محکم دختر رو بوسید...نمیدونست که چقدر داره دل ا.ت آتیش میگیره...ا.ت اومد سمتشون و کلید رو از جیب تهیونگ برداشت و رفت...اشکی از چشمش نمیدونست چرا انقدر حالش گرفته شد*
■خب خب عزیزان بعد از یک سال بالاخره اومدم و دوباره شروع به نوشتن میکنم...میدونم که زیاد جالب نمینویسم..ولی خب...□
●راستی از این به بعد این مدلی مینویسم که جالب تر باشه و متفاوت باشه...خلاصه که حمایتم کنید...قبلا هرچی پست میذاشتم زود ۱۰۰ لایک یا فوقش ۵۰ تا میشد...ولی اون پست جدیدم که گذاشتم فقط ۳ تا لایک داشته...قلبم شیکست😢○
- ۵۸۹
- ۰۱ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط