پارت¹⁷
پارت¹⁷
فصل دوم
............................
_ بس کن دیگه اون دهن کثیفتو ببند(داد)
شکه از حرکت ناگهانی جونگ کوک .. اون النا رو هول داد و افتاد زمین اما از رو نرفت با لبخند چندش اوردی بلند شد و اومد جلو
النا" حواست باشه .. چیکار میکنی ... او راستی اتاقم کو؟؟
جونگ کوک به یکی از خدمتکارا گفت اتاقشو نشونش بدن یکم قیافه گرفت و رفت داشتم به رفتن النا نگا میکردم که یهو دستم کشیده شد تو اتاق (اتاق جونگ کوک)چسبوندتم به در و عصبی تو چشمام زل زد
؛؛ چی .. چیکار میکنی
_ ببین یونا .. هردمون خوب میدونیم واسه چی اومده اینجا .. پس خواهشا چیزایی که میگه رو نه باور کن نه گوش بده
؛؛ یعنی چ ...
_ از پیش من جم نمیخوری هرجا میرم میایی باهاش حرف نزن جایی باهاس تنها نرو سعی کن ازش دوری کنی چیزی از دستش نگیر اگه برات چیزی اورد بخوری نمیخوری هرچی بهت میگه رو میایی به من میگی و ...
؛؛ بسههه این کارا واسه چیه مگه داری با بچه حرف میزنی
واقعا برام عجیب بود که چرا اینقدر عصبی و هول شده بود یه جورایی داشت منو میترسوند
_ اون ۴ نفرو کشته میفهمی؟؟ هرکسیو که دلش بخواد میکشه نمیتونم بزارم یه قاتل راست راست تو خونم بگرده وقتی تو تو خونه هستی
مات و مبهوت نگاهش میکردم حرفی برایه گفتن نداشتم واقعا تنها چیزی که میتونستم بگم این بود که ..
؛؛ چرا نگران منی؟
_ چی میگی حالت خوبه؟ نباید باشم؟
؛؛ نه .. منو تو نسبتی باهم نداریم
_ بسه حوصله این چرتو پرتارو ندارم
؛؛ یاا من جدیم
با قیافه عصبیش زل زد بهم یکم سرمو پایین گرفتم
_ برو وسایلتو بیار اینجا
سوالی نگاهش کردم .. نکنه اون میخواد تو یه اتاق باشیم؟
_ دقیقا هامونیه که بهش فکر میکنی منو تو باهم تو این اتاق میمونیم
؛؛ یاااا چی میگی واسه خودت؟ منو تو؟؟ عمرا
نزاشت حرفمو بزنم منو از پشت در کنار زد و رفت بیرون منم هنگ کرده بودم و به جایه خالیش نگا میکردم بعد از ده دقیقه اوند داخل و وسایل منم دستش بود !! شاکی جلوشو گرفتم
؛؛ هوی هوی چیکار میکنی؟
_ بیا بگیر وسایلتو بزار تو اتاق من برم دوش بگیرم
فصل دوم
............................
_ بس کن دیگه اون دهن کثیفتو ببند(داد)
شکه از حرکت ناگهانی جونگ کوک .. اون النا رو هول داد و افتاد زمین اما از رو نرفت با لبخند چندش اوردی بلند شد و اومد جلو
النا" حواست باشه .. چیکار میکنی ... او راستی اتاقم کو؟؟
جونگ کوک به یکی از خدمتکارا گفت اتاقشو نشونش بدن یکم قیافه گرفت و رفت داشتم به رفتن النا نگا میکردم که یهو دستم کشیده شد تو اتاق (اتاق جونگ کوک)چسبوندتم به در و عصبی تو چشمام زل زد
؛؛ چی .. چیکار میکنی
_ ببین یونا .. هردمون خوب میدونیم واسه چی اومده اینجا .. پس خواهشا چیزایی که میگه رو نه باور کن نه گوش بده
؛؛ یعنی چ ...
_ از پیش من جم نمیخوری هرجا میرم میایی باهاش حرف نزن جایی باهاس تنها نرو سعی کن ازش دوری کنی چیزی از دستش نگیر اگه برات چیزی اورد بخوری نمیخوری هرچی بهت میگه رو میایی به من میگی و ...
؛؛ بسههه این کارا واسه چیه مگه داری با بچه حرف میزنی
واقعا برام عجیب بود که چرا اینقدر عصبی و هول شده بود یه جورایی داشت منو میترسوند
_ اون ۴ نفرو کشته میفهمی؟؟ هرکسیو که دلش بخواد میکشه نمیتونم بزارم یه قاتل راست راست تو خونم بگرده وقتی تو تو خونه هستی
مات و مبهوت نگاهش میکردم حرفی برایه گفتن نداشتم واقعا تنها چیزی که میتونستم بگم این بود که ..
؛؛ چرا نگران منی؟
_ چی میگی حالت خوبه؟ نباید باشم؟
؛؛ نه .. منو تو نسبتی باهم نداریم
_ بسه حوصله این چرتو پرتارو ندارم
؛؛ یاا من جدیم
با قیافه عصبیش زل زد بهم یکم سرمو پایین گرفتم
_ برو وسایلتو بیار اینجا
سوالی نگاهش کردم .. نکنه اون میخواد تو یه اتاق باشیم؟
_ دقیقا هامونیه که بهش فکر میکنی منو تو باهم تو این اتاق میمونیم
؛؛ یاااا چی میگی واسه خودت؟ منو تو؟؟ عمرا
نزاشت حرفمو بزنم منو از پشت در کنار زد و رفت بیرون منم هنگ کرده بودم و به جایه خالیش نگا میکردم بعد از ده دقیقه اوند داخل و وسایل منم دستش بود !! شاکی جلوشو گرفتم
؛؛ هوی هوی چیکار میکنی؟
_ بیا بگیر وسایلتو بزار تو اتاق من برم دوش بگیرم
۴.۵k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.