درخواستی
#درخواستی
پارت ۷
ویو کوک
امروز روز عرسی من و ات بود و من بالاخره با دختری که دوستش دارم ازدواج میکنم با سرعت زیادی با ذوق به طرف سالن زیبایی که میلیون میلیون ریختم توحسابشون تا ات و زیباترین عروس کل جهان تو تاریخ بکنن رسیدم به سالن و وارد شدم ات و دیدم که وایستاده و دارن لباسشو تو و تنش درست میکنن که من و دید پرید تو بغلم لپم و بوسید
ات : چطوری شوهری ؟
کوک : خوبم تو چطوری نینی ؟
ات : منم خوبم خیلی ذوق دارم ولی نباید همو اینجوری بغل کنیم
کوک : چرا اخه میدونی الان تو خیلی خوشگل شدی و من میترسم اگه بغلت کنم لباسات کثیف شه یا چروک شه به خاطر همین الان نه
کوک : توهم خوشگل شدی پرنسسم
ات : ملسی
کوک : بریم دیگه
ات : باشه
ویو ات
رفتیم تالار پر بود از مافیا ها و دوست های کوک البته که منم دوستام و همکارامو دعوت کرده بود تالار پر بود از ادمای رنگارنگ یکی صورتی پوشیده بود یکی موهاش یخی بود یکی مشکی پوشیده بود یکی با کت و شلوار بود یکی با لباس اسپرت یکی پاشنه بلند پوشیده بود یکی الستار البته همه چیز فرق داشت حتی لباس من و کوک لیوان هایی که توبعضی شراب سرو میشد تو یکی ویسکی تو یکی اب جو یکی سوجو یکی کوکتل تو یکی شامپاین همه چیز فرق داشت شب بود و اخرایه عروسی من انقدر شامپاین خورده بودم که از مستی لپام قرمز شده بود کوک هم همینطور اونم مست بود ولی نه در حدی که هوشیاریشو از دست بده ماشینو روند به طرف خونه رفتیم تو خونه به سمت اتاق که کوک اومد طرف
کوک : بیا اینجا بیبی گرل
ات : چشم ددی
کوک : همه شب عروسی چیکار میکنن
ولی من نباید باهاش از اون کارا میکردم چون ازش حامله بودم
ات : نه کوکی تا ۹ دیگه نمیتونی این کارو بکنی بعد از اون شب وقتی تو خوابیدی من از بیبی چک استفاده کردم و فهمیدم حاملم
کوک : چ...چی؟
ات : ددی قراره برات بچه بیارم
کوک : وای مرسی ات *ات و بغلم میکنه با اون لباس میچرخونتش*
ات : یواش کوکی
خلاصه بگم براتون از اخر این داستان که ات و کوک صاحب بچه تی به نام جئون سعول میشن و بعد چندسال ات دوباره بچه داره میشه و با کوک و بچه هاش رد خوشبختی باهم زندگی میکنن
اینم از اخر داستان امیدوارم خوشتون اومده باشه و تو پست بعدی یه سوال دارم که حتما جواب بدید و اینکه میخوام درخواستی هاتون رو بنویسم و ممکنه تا یه مدت نتونم فیک ها رو تند تند بنویسم
پارت ۷
ویو کوک
امروز روز عرسی من و ات بود و من بالاخره با دختری که دوستش دارم ازدواج میکنم با سرعت زیادی با ذوق به طرف سالن زیبایی که میلیون میلیون ریختم توحسابشون تا ات و زیباترین عروس کل جهان تو تاریخ بکنن رسیدم به سالن و وارد شدم ات و دیدم که وایستاده و دارن لباسشو تو و تنش درست میکنن که من و دید پرید تو بغلم لپم و بوسید
ات : چطوری شوهری ؟
کوک : خوبم تو چطوری نینی ؟
ات : منم خوبم خیلی ذوق دارم ولی نباید همو اینجوری بغل کنیم
کوک : چرا اخه میدونی الان تو خیلی خوشگل شدی و من میترسم اگه بغلت کنم لباسات کثیف شه یا چروک شه به خاطر همین الان نه
کوک : توهم خوشگل شدی پرنسسم
ات : ملسی
کوک : بریم دیگه
ات : باشه
ویو ات
رفتیم تالار پر بود از مافیا ها و دوست های کوک البته که منم دوستام و همکارامو دعوت کرده بود تالار پر بود از ادمای رنگارنگ یکی صورتی پوشیده بود یکی موهاش یخی بود یکی مشکی پوشیده بود یکی با کت و شلوار بود یکی با لباس اسپرت یکی پاشنه بلند پوشیده بود یکی الستار البته همه چیز فرق داشت حتی لباس من و کوک لیوان هایی که توبعضی شراب سرو میشد تو یکی ویسکی تو یکی اب جو یکی سوجو یکی کوکتل تو یکی شامپاین همه چیز فرق داشت شب بود و اخرایه عروسی من انقدر شامپاین خورده بودم که از مستی لپام قرمز شده بود کوک هم همینطور اونم مست بود ولی نه در حدی که هوشیاریشو از دست بده ماشینو روند به طرف خونه رفتیم تو خونه به سمت اتاق که کوک اومد طرف
کوک : بیا اینجا بیبی گرل
ات : چشم ددی
کوک : همه شب عروسی چیکار میکنن
ولی من نباید باهاش از اون کارا میکردم چون ازش حامله بودم
ات : نه کوکی تا ۹ دیگه نمیتونی این کارو بکنی بعد از اون شب وقتی تو خوابیدی من از بیبی چک استفاده کردم و فهمیدم حاملم
کوک : چ...چی؟
ات : ددی قراره برات بچه بیارم
کوک : وای مرسی ات *ات و بغلم میکنه با اون لباس میچرخونتش*
ات : یواش کوکی
خلاصه بگم براتون از اخر این داستان که ات و کوک صاحب بچه تی به نام جئون سعول میشن و بعد چندسال ات دوباره بچه داره میشه و با کوک و بچه هاش رد خوشبختی باهم زندگی میکنن
اینم از اخر داستان امیدوارم خوشتون اومده باشه و تو پست بعدی یه سوال دارم که حتما جواب بدید و اینکه میخوام درخواستی هاتون رو بنویسم و ممکنه تا یه مدت نتونم فیک ها رو تند تند بنویسم
۳۸۰
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.