انتقام خون آشام
انتقام خون آشام
فصل ۲ عصاره آب و آتش
𝓅𝒶𝓇𝓉 ¹
دختر دست در دست برادرش وارد سالن شد
نور به سمت دخترک رفت ولی چهره دخترک آنقدر نورانی بود که از نظر پسر نیازی به نور نبود
یونگی دست آ.ت رو به داخل دست کوک میزاره
کشیش : جئون جونگ کوک آیا حاضری تا ابد عاشق باشی و به مین ا.ت عشق بورزی تا کمبودی از محبت نداشته باشد
کوک : بله حاضرم
کشیش : مین آ.ت آیا حاضری تا ابد عاشق باشی و به جئون جونگ کوک عشق بورزی تا کمبودی از محبت نداشته باشد
ا.ت : بله حاضرم
دو زوج شیرین قصه ما دست همدیگه را بریدند و خون هم رو مخلوط کردند و بعد بوسه ای را شروع کردند
اما همه چی باب میل اون ها نبود زنی با لباس مشکی بلند و شنل مشکی که صورتشو پوشونده بود
ا.ت و جونگ کوک متعجب به زن روبرو شون نگاه میکردن یونگی سمت اون زن رفت و شنلش رو برداشت
یونگی : تو کی هستی
زن نیم نگاهی به یونگی انداخت که یونگی قیافه اش رو دید درسته ربکا اما قوی تر
ربکا : سلام برادر زاده [ ربکا عمه یونگی و ا.ت]
یونگی : عوضی چطور جرعت میکنی که توی این مراسم شرکت کنی
ربکا به چشم های یونگی نگاهی کرد و بعد یونگی تکون نخورد
ربکا چاقو رو تو پهلوی یونگی زد
ا.ت بدو بدو سمت ربکا رفت وقتی ا.ت عصبی میشد واقعا ترسناک میشد ربکا رو با جادوش بلند کرد و به سمت دیوار پرت و ربکا غیب شد ا.ت با دو به سمت برادرش رفت و بغلش کرد و با جونگ کوک بردش سمت پزشکی خون آشامی که در مراسم شرکت میکرد اون پزشک خون جادویی داشت و خونش رو در دهان یونگی ریخت و رو به ا.ت گفت : ببرش خونه و بزار استراحت کنه
جونگ کوک یونگی رو بلند
کوک : بیا بریم آ.ت.....
شرط : ۱۰ لایک
۱۰ کامنت
فصل ۲ عصاره آب و آتش
𝓅𝒶𝓇𝓉 ¹
دختر دست در دست برادرش وارد سالن شد
نور به سمت دخترک رفت ولی چهره دخترک آنقدر نورانی بود که از نظر پسر نیازی به نور نبود
یونگی دست آ.ت رو به داخل دست کوک میزاره
کشیش : جئون جونگ کوک آیا حاضری تا ابد عاشق باشی و به مین ا.ت عشق بورزی تا کمبودی از محبت نداشته باشد
کوک : بله حاضرم
کشیش : مین آ.ت آیا حاضری تا ابد عاشق باشی و به جئون جونگ کوک عشق بورزی تا کمبودی از محبت نداشته باشد
ا.ت : بله حاضرم
دو زوج شیرین قصه ما دست همدیگه را بریدند و خون هم رو مخلوط کردند و بعد بوسه ای را شروع کردند
اما همه چی باب میل اون ها نبود زنی با لباس مشکی بلند و شنل مشکی که صورتشو پوشونده بود
ا.ت و جونگ کوک متعجب به زن روبرو شون نگاه میکردن یونگی سمت اون زن رفت و شنلش رو برداشت
یونگی : تو کی هستی
زن نیم نگاهی به یونگی انداخت که یونگی قیافه اش رو دید درسته ربکا اما قوی تر
ربکا : سلام برادر زاده [ ربکا عمه یونگی و ا.ت]
یونگی : عوضی چطور جرعت میکنی که توی این مراسم شرکت کنی
ربکا به چشم های یونگی نگاهی کرد و بعد یونگی تکون نخورد
ربکا چاقو رو تو پهلوی یونگی زد
ا.ت بدو بدو سمت ربکا رفت وقتی ا.ت عصبی میشد واقعا ترسناک میشد ربکا رو با جادوش بلند کرد و به سمت دیوار پرت و ربکا غیب شد ا.ت با دو به سمت برادرش رفت و بغلش کرد و با جونگ کوک بردش سمت پزشکی خون آشامی که در مراسم شرکت میکرد اون پزشک خون جادویی داشت و خونش رو در دهان یونگی ریخت و رو به ا.ت گفت : ببرش خونه و بزار استراحت کنه
جونگ کوک یونگی رو بلند
کوک : بیا بریم آ.ت.....
شرط : ۱۰ لایک
۱۰ کامنت
۳.۶k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.