پارت ۸۷
پارت ۸۷
#جونگکوک
نگاهش رو ازم برداشت و با سرعت تموم رفت توی حیات خونه اش و در رو بست !! چند دقیقه پشت در خونه اش وایستادم .. بعد از چند دقیقه صدای گریه اش رو شنیدم .. منو دیوونه کرد .. نمیتونستم ! واقعا نمیتونستم تنهاش بزارم ! ماشین رو قفل کردم و در خونه اش رو زدم .. بعد از چند ثانیه در رو باز کرد . یه چاقو دستش بود .. اما با دیدن من چاقو رو از دستش انداخت .. دیوونه شدم و با سرعت رفتم و محکم بغلش کردم . گریه افتادم ..
من: سومی ! اهع 😭 بزار پیشت بمونم ! نگرانتم دیوونه !
سومی: ک..کوکی ! تو هنوز ن..نرفتی ؟؟ برگرد !
از خودم جداش کردم و با عصبانیت توی چشماش نگاه میکردم ..
من: سومی ! نمیرم ! میخوایی چیکار کنی؟ ا..الان چرا چاقو دستت بود.. میترسم تنهات بزارم ! خودتو نابود میکنی ! من کمکت میکنم تموم درد هاتو فراموش کنی سومی !
لباشو گذاشت روی لبام و محکم بوسم کرد .. بعد از چند ثانیه ازم جدا شد ..
سومی: ک..کوکی ! خونه من به بزرگی و قشنگی خونه تو نیستا!
من: هر جایی که تو باشی برای من قصره! حتی میخواد انباری باشه
دستمو گرفت و کشوند توی خونه اش.. هوای خونه خیلی گرم بود.. خونه اش یه حال بزرگ و یه آشپزخونه کوچیک و یه اتاق بزرگ داشت ..
سومی: کوک ! ببخش خونه یکمی به هم ریخته اس !
من: نه خیلی هم مرتبه ! بیا و خوابگاه مارو ببین ! منفجر شده !.. ببینم سومی! هر شب خونه ات انقدر گرمه ؟؟
سومی: اره کوکی ! وقتایی که خونه نیستم برق رو قطع میکنم! حوصله ندارم از وسایل خونه چیزی بسوزه! همین طوریش هم قرض های بابام رو دارم میدم دیگه خرج اضافی نمیخوام !
ازم فاصله گرفت و رفت کولر رو روشن کرد ... هععی کوکی خودت داری زندگی شاهانه میکنی و نمیدونی چیزی رو ..
سومی: چیزی میخوری ؟
من: اره اون لباتو میخوام ! .. دستشو گرفتم و بردمش توی اتاق !
من: الان یه کاری میکنم که هیچی رو یادت نیاد سومی!
انداختمش روی تخت و اومدم روش ! لبامو گذاشتم روی لباش و محکم میک میزدم .. هیچ کاری نمی کرد... عصبی شدم و بی اختیار لب پایینش رو گاز محکمی گرفتم .. آهش در اومد توی دهنم مزه خون اومد. ازش جدا شدم . لبش رو پاره کرده بودم
من: وایی سومی!😱 ببخش نفسم بی اختیار بود ..
یهو دستاشو انداخت دور گردنم و منو انداخت روی بدن ظریفش ..
من: سومی !! م..من سنگینم !
سومی: بزار همین طوری بمونیم کوکی ! میخوام بخوابم !
دیگه تکون نخوردم یکمی که خوابش برد از روش بلند شدم و کنارش به پهلو خوابیدم. دستمو آروم می کشیدم روی صورتش که یهو دستمو گرفت و بوسش کرد.
سومی: تو کنارمی دیگه از جیزی نمی ترسم کوکی !💗
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#جونگکوک
نگاهش رو ازم برداشت و با سرعت تموم رفت توی حیات خونه اش و در رو بست !! چند دقیقه پشت در خونه اش وایستادم .. بعد از چند دقیقه صدای گریه اش رو شنیدم .. منو دیوونه کرد .. نمیتونستم ! واقعا نمیتونستم تنهاش بزارم ! ماشین رو قفل کردم و در خونه اش رو زدم .. بعد از چند ثانیه در رو باز کرد . یه چاقو دستش بود .. اما با دیدن من چاقو رو از دستش انداخت .. دیوونه شدم و با سرعت رفتم و محکم بغلش کردم . گریه افتادم ..
من: سومی ! اهع 😭 بزار پیشت بمونم ! نگرانتم دیوونه !
سومی: ک..کوکی ! تو هنوز ن..نرفتی ؟؟ برگرد !
از خودم جداش کردم و با عصبانیت توی چشماش نگاه میکردم ..
من: سومی ! نمیرم ! میخوایی چیکار کنی؟ ا..الان چرا چاقو دستت بود.. میترسم تنهات بزارم ! خودتو نابود میکنی ! من کمکت میکنم تموم درد هاتو فراموش کنی سومی !
لباشو گذاشت روی لبام و محکم بوسم کرد .. بعد از چند ثانیه ازم جدا شد ..
سومی: ک..کوکی ! خونه من به بزرگی و قشنگی خونه تو نیستا!
من: هر جایی که تو باشی برای من قصره! حتی میخواد انباری باشه
دستمو گرفت و کشوند توی خونه اش.. هوای خونه خیلی گرم بود.. خونه اش یه حال بزرگ و یه آشپزخونه کوچیک و یه اتاق بزرگ داشت ..
سومی: کوک ! ببخش خونه یکمی به هم ریخته اس !
من: نه خیلی هم مرتبه ! بیا و خوابگاه مارو ببین ! منفجر شده !.. ببینم سومی! هر شب خونه ات انقدر گرمه ؟؟
سومی: اره کوکی ! وقتایی که خونه نیستم برق رو قطع میکنم! حوصله ندارم از وسایل خونه چیزی بسوزه! همین طوریش هم قرض های بابام رو دارم میدم دیگه خرج اضافی نمیخوام !
ازم فاصله گرفت و رفت کولر رو روشن کرد ... هععی کوکی خودت داری زندگی شاهانه میکنی و نمیدونی چیزی رو ..
سومی: چیزی میخوری ؟
من: اره اون لباتو میخوام ! .. دستشو گرفتم و بردمش توی اتاق !
من: الان یه کاری میکنم که هیچی رو یادت نیاد سومی!
انداختمش روی تخت و اومدم روش ! لبامو گذاشتم روی لباش و محکم میک میزدم .. هیچ کاری نمی کرد... عصبی شدم و بی اختیار لب پایینش رو گاز محکمی گرفتم .. آهش در اومد توی دهنم مزه خون اومد. ازش جدا شدم . لبش رو پاره کرده بودم
من: وایی سومی!😱 ببخش نفسم بی اختیار بود ..
یهو دستاشو انداخت دور گردنم و منو انداخت روی بدن ظریفش ..
من: سومی !! م..من سنگینم !
سومی: بزار همین طوری بمونیم کوکی ! میخوام بخوابم !
دیگه تکون نخوردم یکمی که خوابش برد از روش بلند شدم و کنارش به پهلو خوابیدم. دستمو آروم می کشیدم روی صورتش که یهو دستمو گرفت و بوسش کرد.
سومی: تو کنارمی دیگه از جیزی نمی ترسم کوکی !💗
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۲۹.۲k
۰۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.