part²²🦖🗿
با تمام توانم شروع به دویدم کردم و دو نفری هم که دنبالم میومدن شروع به دویدن کردن.... اگه گیر میوفتادم فاتحه ام خونده شده بود و فرار از دست این ادما به قبرستون ختم میشد
_خیابون های اینجا رو بلد نبود و خیلی زود خودشو توی کوچه ای تاریک و ناآشنا پیدا کرد ! چطوری اومده بود اینجا؟ کوچه بن بست بود و به تهش رسیده بود.... کمی بعد ماشین مشکی آخرین سیستمی سر کوچه ترمز کرد و به محض باز شدن در پسری هم سن و سال کوک از ماشین پیاده شد....
ادوارد « میبینم که اونقدرا هم باهوش نیستی خانم کوچولو !
جانگ می « تو کی... کی هستی؟
ادوارد « یه دوست! اومدم نجاتت بدم وایت
جانگ می « *پوزخند... چطور دوستی هستی که منتظری مخالفت کنم و بزور منو ببری؟
_شاید یه دختر دست و پا چلفتی بود اما نگاه تیزی داشت و دستایی که منتظر بودن اسلحه هاشونو در بیارن از چشمای تیزش دور نموند!
ادوارد « آزاد!
جانگ می « به محض شنیدن فرمان آزاد همشون قدمی عقب رفتن و بدون حرکت ایستادن... پسری که رئیسشون بود پرونده ای در اورد و بازش کرد
ادوارد « میدونم جاسوسی و کی هستی! حالا بگو ببینم به نظرت این پرونده چیه؟
جانگ می « یه مافیا چیکار میکنه؟ شجره نامه خانوادگیم رو در اوردی! که چی؟ الان مثلا ذوق کنم بیام باهاتون منو نجات بدی؟
ادوارد « *پوزخند... زبون درازی داری که اصلا به نفعت نیست! خیلی راحت میتونم بزور ببرمت اما دوست دارم با پای خودت بیای.... کوک آزادت نمیکنه و ممکنه آخرش مثل تمام همکارات بمیری! اما من خوب میدونم با خانوما چطور رفتار کنم.... همراه من بیا، اگه قصد داشتم بهت آسیب بزنم توی پارک میگرفتمت
جانگ می « خب... منو نجات بدی چی بهت میرسه؟ یقینا آدم خَیری نیستی! شماها معمولا زمانی که چیزی براتون منفعت داشته باشه سمتش میرین و نمیفهمم من چی دارم که تو و اون رفیقت بیخیال من نمیشید
ادوارد « هوففف... ببین بچه من عادت ندارم اینقدر حرف بزنم! تا حالا هم اینجوری با یه نفر مدارا نکردم و براش علت کارم رو توضیح ندادم پس بهم اعتماد کن و....
کوک « تا من نخوام هیچکس جایی نمیره ادوارد!
_اره خب فقط همینو کم داشت! جئون اومده بود و کارما با تبر زده بود توی کمرش 🐸🤝
جانگ می « اینجا چیکار میکنه؟؟ *اروم
کوک « بهتره بگیم تو اینجا! بیرون هتل چه غلطی میکنی وایت؟*شمرده و عصبی
ادوارد « اما دختر شی یا وسیله نیست کوک! چطوره بهش حق انتخاب بدی؟ بین من و تو یه نفر رو انتخاب کنه.... اگه تو رو انتخاب کنه بیخیالش میشم و اگه منو انتخاب کنه عین ملکه ها باهاش رفتار میکنم
جانگ می « نفس عمیق بکش چیزی نیست جانگ می! فقط یه کابوس لعنتیه.... ولی ای کاش کابوس بود! عاجزانه به اطراف نگاه کردم اما خبری از راه فرار نبود...
_خیابون های اینجا رو بلد نبود و خیلی زود خودشو توی کوچه ای تاریک و ناآشنا پیدا کرد ! چطوری اومده بود اینجا؟ کوچه بن بست بود و به تهش رسیده بود.... کمی بعد ماشین مشکی آخرین سیستمی سر کوچه ترمز کرد و به محض باز شدن در پسری هم سن و سال کوک از ماشین پیاده شد....
ادوارد « میبینم که اونقدرا هم باهوش نیستی خانم کوچولو !
جانگ می « تو کی... کی هستی؟
ادوارد « یه دوست! اومدم نجاتت بدم وایت
جانگ می « *پوزخند... چطور دوستی هستی که منتظری مخالفت کنم و بزور منو ببری؟
_شاید یه دختر دست و پا چلفتی بود اما نگاه تیزی داشت و دستایی که منتظر بودن اسلحه هاشونو در بیارن از چشمای تیزش دور نموند!
ادوارد « آزاد!
جانگ می « به محض شنیدن فرمان آزاد همشون قدمی عقب رفتن و بدون حرکت ایستادن... پسری که رئیسشون بود پرونده ای در اورد و بازش کرد
ادوارد « میدونم جاسوسی و کی هستی! حالا بگو ببینم به نظرت این پرونده چیه؟
جانگ می « یه مافیا چیکار میکنه؟ شجره نامه خانوادگیم رو در اوردی! که چی؟ الان مثلا ذوق کنم بیام باهاتون منو نجات بدی؟
ادوارد « *پوزخند... زبون درازی داری که اصلا به نفعت نیست! خیلی راحت میتونم بزور ببرمت اما دوست دارم با پای خودت بیای.... کوک آزادت نمیکنه و ممکنه آخرش مثل تمام همکارات بمیری! اما من خوب میدونم با خانوما چطور رفتار کنم.... همراه من بیا، اگه قصد داشتم بهت آسیب بزنم توی پارک میگرفتمت
جانگ می « خب... منو نجات بدی چی بهت میرسه؟ یقینا آدم خَیری نیستی! شماها معمولا زمانی که چیزی براتون منفعت داشته باشه سمتش میرین و نمیفهمم من چی دارم که تو و اون رفیقت بیخیال من نمیشید
ادوارد « هوففف... ببین بچه من عادت ندارم اینقدر حرف بزنم! تا حالا هم اینجوری با یه نفر مدارا نکردم و براش علت کارم رو توضیح ندادم پس بهم اعتماد کن و....
کوک « تا من نخوام هیچکس جایی نمیره ادوارد!
_اره خب فقط همینو کم داشت! جئون اومده بود و کارما با تبر زده بود توی کمرش 🐸🤝
جانگ می « اینجا چیکار میکنه؟؟ *اروم
کوک « بهتره بگیم تو اینجا! بیرون هتل چه غلطی میکنی وایت؟*شمرده و عصبی
ادوارد « اما دختر شی یا وسیله نیست کوک! چطوره بهش حق انتخاب بدی؟ بین من و تو یه نفر رو انتخاب کنه.... اگه تو رو انتخاب کنه بیخیالش میشم و اگه منو انتخاب کنه عین ملکه ها باهاش رفتار میکنم
جانگ می « نفس عمیق بکش چیزی نیست جانگ می! فقط یه کابوس لعنتیه.... ولی ای کاش کابوس بود! عاجزانه به اطراف نگاه کردم اما خبری از راه فرار نبود...
- ۳۱.۴k
- ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط