part ²⁴🦖🗿
من به ظاهر موفق شدم ، من به ظاهر تنها نیستم.
ولی آدم تا وقتی که اونی که باید پیشش نباشه ، تنهاست.
تا وقتی تو پیشم نباشی من تنهام.
_جانگ می نمیدوست در گذشته دختری آرام و قرار کوک رو برده بوده و حتی قرار بوده ازدواج کنن.... نمیدونست کوکی وجود داشته که موهای پرنسسش رو شونه میکرده و هر روز صبح با بوسه ازش پذیرایی میکرده! در آخر نمی دوست برای مدتی زندگی رو تجربه کرده بوده ! لقبش زمرد بود.... تنها دختر مافیایی که قدرتش از صدها مرد بیشتر بود...
کوک « باورم نمیشه بعد از اون همه ماجرا به اینجا رسیدیم!
مری « *خنده.... یادمه تعهد بسته بودیم بعد از اون نقشه ریخته همم نبینیم!
کوک « اما الان تحمل دوریت برای ثانیه ای هم دشواره مری!
مری « خیلی دوست دارم کوک.... یادته گفته بودی عشقم کی بهت تموم میشه؟ باید بگم زمانی علاقه ام به تو تموم میشه که آسمون به زمین بیاد و خورشید ماه رو ملاقات کنه
.................
.
_قطرات اشک روی صورتش از هم سبقت گرفته بودن و دیدش رو تار کرده بودن ... دستاش میلزید و خیره پیام روی گوشی بود! قربانی امروز خودش بود... تمام این مدت فکر میکرد کسی که ادوارد میخواد با کشتنش انتقام بگیره کوکه اما هدفش خودش بود!
مری « منو ببخش کوک! منو ببخش....
کوک « با دیدن اسم مری روی صفحه گوشی لبخند خرگوشی مخصوصم رو زدم و سریع جواب دادم... های لیدی
_مری رو از صدای نفس کشیدنش هم میتونست تشخیص بده! با شنیدن صدای نفس نفس هاش که مشخص بود به خاطر گریه اس ابروهاش در هم رفت و صداشو کمی بالا برد!
کوک « چرا حرف نمیزنی دختر؟؟؟؟ داری گریه میکنی؟؟؟؟
مری « کوک *با گریه
کوک « چی شده؟؟؟ حرف بزن مری جون به لبم کردی
مری « یادته گفته بودم یه گردنبند دستمه که نباید بدست ادوارد برسه؟
کوک « خب؟
مری « سر... سر همون گردنبند شروع کرد تک تک افراد دور و ورم رو کشت... ف... فکر میکردم هدف آخرش تویی اما... اما
کوک « هدفش خوده تویی؟ *مات و مبهوت
مری « اره *با گریه... کوک دو تا ماشین دنبالمن! نمیتونم کاری بکنم چون نقشه های ادوارد هیچ وقت شکست نخورده! هیچ راه فراری برام نزاشته
کوک « کجایی ؟؟؟؟ کجایی مری ؟؟؟؟
مری « دیره کوک... دیره * گریه
کوک « لعنتی الان وقت آبغوره گرفتن نیست *نفس عمیق! عمر من بگو کجایی؟ من خودم نجاتت میدم
مری « بیرون شهر! ت.. تقریبا بیست کیلومتر فاصله داره
کوک « وایسا! ماشینو نگه دار دختر
مری « اما اون ماشین ها چی میشن؟
_با عجله افرادش رو خبر کرد و با بالاترین سرعت ممکن به سمت لوکیشن مری رفت! اما برای اینکه بتونه جلوی این اتفاق رو بگیره خیلی دیر بود....
کوک « نمیتونن کاری بکنن.... وایسا مری اگه زیاد دور بشی نمیتونم بهت برسم
مری « باشه.. باشه! گوشی رو روی داشبورد گذاشتم و سعی کردم ترمز بگیرم
ولی آدم تا وقتی که اونی که باید پیشش نباشه ، تنهاست.
تا وقتی تو پیشم نباشی من تنهام.
_جانگ می نمیدوست در گذشته دختری آرام و قرار کوک رو برده بوده و حتی قرار بوده ازدواج کنن.... نمیدونست کوکی وجود داشته که موهای پرنسسش رو شونه میکرده و هر روز صبح با بوسه ازش پذیرایی میکرده! در آخر نمی دوست برای مدتی زندگی رو تجربه کرده بوده ! لقبش زمرد بود.... تنها دختر مافیایی که قدرتش از صدها مرد بیشتر بود...
کوک « باورم نمیشه بعد از اون همه ماجرا به اینجا رسیدیم!
مری « *خنده.... یادمه تعهد بسته بودیم بعد از اون نقشه ریخته همم نبینیم!
کوک « اما الان تحمل دوریت برای ثانیه ای هم دشواره مری!
مری « خیلی دوست دارم کوک.... یادته گفته بودی عشقم کی بهت تموم میشه؟ باید بگم زمانی علاقه ام به تو تموم میشه که آسمون به زمین بیاد و خورشید ماه رو ملاقات کنه
.................
.
_قطرات اشک روی صورتش از هم سبقت گرفته بودن و دیدش رو تار کرده بودن ... دستاش میلزید و خیره پیام روی گوشی بود! قربانی امروز خودش بود... تمام این مدت فکر میکرد کسی که ادوارد میخواد با کشتنش انتقام بگیره کوکه اما هدفش خودش بود!
مری « منو ببخش کوک! منو ببخش....
کوک « با دیدن اسم مری روی صفحه گوشی لبخند خرگوشی مخصوصم رو زدم و سریع جواب دادم... های لیدی
_مری رو از صدای نفس کشیدنش هم میتونست تشخیص بده! با شنیدن صدای نفس نفس هاش که مشخص بود به خاطر گریه اس ابروهاش در هم رفت و صداشو کمی بالا برد!
کوک « چرا حرف نمیزنی دختر؟؟؟؟ داری گریه میکنی؟؟؟؟
مری « کوک *با گریه
کوک « چی شده؟؟؟ حرف بزن مری جون به لبم کردی
مری « یادته گفته بودم یه گردنبند دستمه که نباید بدست ادوارد برسه؟
کوک « خب؟
مری « سر... سر همون گردنبند شروع کرد تک تک افراد دور و ورم رو کشت... ف... فکر میکردم هدف آخرش تویی اما... اما
کوک « هدفش خوده تویی؟ *مات و مبهوت
مری « اره *با گریه... کوک دو تا ماشین دنبالمن! نمیتونم کاری بکنم چون نقشه های ادوارد هیچ وقت شکست نخورده! هیچ راه فراری برام نزاشته
کوک « کجایی ؟؟؟؟ کجایی مری ؟؟؟؟
مری « دیره کوک... دیره * گریه
کوک « لعنتی الان وقت آبغوره گرفتن نیست *نفس عمیق! عمر من بگو کجایی؟ من خودم نجاتت میدم
مری « بیرون شهر! ت.. تقریبا بیست کیلومتر فاصله داره
کوک « وایسا! ماشینو نگه دار دختر
مری « اما اون ماشین ها چی میشن؟
_با عجله افرادش رو خبر کرد و با بالاترین سرعت ممکن به سمت لوکیشن مری رفت! اما برای اینکه بتونه جلوی این اتفاق رو بگیره خیلی دیر بود....
کوک « نمیتونن کاری بکنن.... وایسا مری اگه زیاد دور بشی نمیتونم بهت برسم
مری « باشه.. باشه! گوشی رو روی داشبورد گذاشتم و سعی کردم ترمز بگیرم
۶۲.۴k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.