رمان من اشتباه نویسنده ملیکا ملازاده پارت سی و هشت
و با خجالت و ترس سالم کرد. با این حالش، از نوا هم کوچیک تر دیده می شد و برای من عزیزتر! جواب سلامش رو دادم و به میوه ها اشاره کردم .
-از این ها برای بابات ببر.
بعد خودم پیش نوا رفتم و در حالی که قربون صدقه اش می رفتم، روی پام گذاشتمش تا باهم فیلم ببینیم. این بار »ژنرات ور رکس« بود .
-چه برنامه کودک جالبی هست.
-آره من سیکس رو خیلی دوست دارم !
نگاهی به شخصیت مردی که »سیکس« بود کردم .
-چرا اسمش سیکس هست؟
-چون شیشمین #مرد خطرناک جهان هست.
در حالی که به این فکر می کردم که شخصیت »رکس« مثل شخصیت من هست، گفتم :
-می دونی توی واقع یت اولین مرد خطرناک جهان کی بود؟
کنجکاو نگاهم کرد .
-کی بود؟
-#سردار_سلیمانی !
با ذوق گفت :
-آخ جون! راست میگی؟
پلک زدم. با کنجکاوی پرسید :
-چون خیلی قوی و خطرناک هست؟
-آره، دشمن ها رو راحت شکست میده .
خندید. گونه اش رو بوسیدم. شب، دریا، نوا رو، روی تخت خود ش خوابوند و خ ودش به اتاق نوا و پیش باباش رفت.
دنبالش رفتم. داشت قاشق - قاشق، آب پرتقال توی دهن باباش میذاشت. روی تخت نشستم که منتظر، نگاهم کرد. من اول
به باباش نگاه کردم که چشم هاش نیمه باز بود
بوی سوختگی میاد این جا.
صورتش سرخ شد .
-ببخشید! برای بابا ب اید درست می ک ردم .
با اخم گفتم :
-نوا هم دید .
سرش رو به دو طرف تکون داد.
-فرستادمش خونه دوستش .
-از این به بعد می خوای درست کنی ماسک بزن؛ نمی خوام دودی بشی .
زیر لب گفت :
-حتما.
**فرزاد**
پنهان بزن چون قرار گرفته بود و سعی می کرد از هر برخورد خشونت آمیز جلو گیری کنه.
-چندبار بگم؟ نوید تصادف کرده بود رفته بودم بیمارستان .
-تو گفتی رو من باور کردم !
-خودش که بهت گفت.
-آره حتما راستش روهم گفته.
پنهان با ناراحتی گفت:
-دعوا نکنید، خواهش می کنم!
پندار نگاهی به پنهان کرد و گفت :
-از این به بعد بدون اجازه من پات ر و از خونه بیرون نمی ذاری .
اومدم چیزی بهش بگم که پنهان اشاره کرد ساکت باش. پندار که یکم آروم تر شده بود گفت :
-کارهای مسافرت به رشت رو هم حاضر کردم
که گفت چنان لبخند زدم انگار نه انگار تا حالا بحث می کردیم .
-دمت گرم !
محلم نداد و از پله ها بالا رفت . پنهان رو با من کرد .
-کال دنبال دردسری !
براش شکلی در آوردم و من هم بالا رفتم. از همون در اتاقم پرسیدم :
-کی رشت می ریم؟
صدای پندار اومد :
-پس فردا.
-ویلا یکی از دوست های من هست کلیدش رو می گیرم.
-از این ها برای بابات ببر.
بعد خودم پیش نوا رفتم و در حالی که قربون صدقه اش می رفتم، روی پام گذاشتمش تا باهم فیلم ببینیم. این بار »ژنرات ور رکس« بود .
-چه برنامه کودک جالبی هست.
-آره من سیکس رو خیلی دوست دارم !
نگاهی به شخصیت مردی که »سیکس« بود کردم .
-چرا اسمش سیکس هست؟
-چون شیشمین #مرد خطرناک جهان هست.
در حالی که به این فکر می کردم که شخصیت »رکس« مثل شخصیت من هست، گفتم :
-می دونی توی واقع یت اولین مرد خطرناک جهان کی بود؟
کنجکاو نگاهم کرد .
-کی بود؟
-#سردار_سلیمانی !
با ذوق گفت :
-آخ جون! راست میگی؟
پلک زدم. با کنجکاوی پرسید :
-چون خیلی قوی و خطرناک هست؟
-آره، دشمن ها رو راحت شکست میده .
خندید. گونه اش رو بوسیدم. شب، دریا، نوا رو، روی تخت خود ش خوابوند و خ ودش به اتاق نوا و پیش باباش رفت.
دنبالش رفتم. داشت قاشق - قاشق، آب پرتقال توی دهن باباش میذاشت. روی تخت نشستم که منتظر، نگاهم کرد. من اول
به باباش نگاه کردم که چشم هاش نیمه باز بود
بوی سوختگی میاد این جا.
صورتش سرخ شد .
-ببخشید! برای بابا ب اید درست می ک ردم .
با اخم گفتم :
-نوا هم دید .
سرش رو به دو طرف تکون داد.
-فرستادمش خونه دوستش .
-از این به بعد می خوای درست کنی ماسک بزن؛ نمی خوام دودی بشی .
زیر لب گفت :
-حتما.
**فرزاد**
پنهان بزن چون قرار گرفته بود و سعی می کرد از هر برخورد خشونت آمیز جلو گیری کنه.
-چندبار بگم؟ نوید تصادف کرده بود رفته بودم بیمارستان .
-تو گفتی رو من باور کردم !
-خودش که بهت گفت.
-آره حتما راستش روهم گفته.
پنهان با ناراحتی گفت:
-دعوا نکنید، خواهش می کنم!
پندار نگاهی به پنهان کرد و گفت :
-از این به بعد بدون اجازه من پات ر و از خونه بیرون نمی ذاری .
اومدم چیزی بهش بگم که پنهان اشاره کرد ساکت باش. پندار که یکم آروم تر شده بود گفت :
-کارهای مسافرت به رشت رو هم حاضر کردم
که گفت چنان لبخند زدم انگار نه انگار تا حالا بحث می کردیم .
-دمت گرم !
محلم نداد و از پله ها بالا رفت . پنهان رو با من کرد .
-کال دنبال دردسری !
براش شکلی در آوردم و من هم بالا رفتم. از همون در اتاقم پرسیدم :
-کی رشت می ریم؟
صدای پندار اومد :
-پس فردا.
-ویلا یکی از دوست های من هست کلیدش رو می گیرم.
۷.۳k
۱۳ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.