پارت 9
پارت 9
تهیونگ: ولی من ارزویه بدبختی برات میکنم 🙂
یونا: ددی تهیونگ من میخوامت (لوس دختره عوضی)
تهیونگ: قربونت برم من که میگی ددی تهیونگ( بیچاره پسرم)
پرش زمانی به دوماه
ات توین دوماه کلی شکنجه خورد همش تقصیر یونا بود توین دوماه تهیونگ از شجاعت ات خوشش اومده بود اون دختره که تویه زیرزمین بود ازاد شد چون ات فراریش داده بود و تهیونگ بیخیال اون دختر شد
ویو تهیونگ
صبح بیدار شدم رفتم دوش گرفتم و کارایه لازمو انجام دادم یونا توین دوماه یکم مشکوک بود امروز یونا میرفت سفر تا یک ماه نبود دلیلشو بهم گفت که میره امریکا پیشه بقیه فامیلش. رفتم پایین دیدم ات داره صبحانه حاضر میکنه کلی کبودی رویه بدنش بود ولی بازم داشت کار میکرد توین دوماه حتا یه اشکم نریخت کلن دختره شجاعی هس اما موندم چجوری با کلی درد و بیچارگی داره ادامه میده هرکی بود خودکشی کرده بود
تهیونگ: ات برام یه قهوه میاری
ات: چشم
(قهوه میاره)
ات: بفرما
تهیونگ: میخوام باهات حرف بزنم (سرد)
ات: چیزی شده
تهیونگ: بشین تا بهت بگم ات (نشست)
تهیونگ: میخوام بگم کلی شکنجت دادم ولی تو حتا یه اشکم نریختی
ات: برایه چی باید برایه شکنجه گریه کنم
تهیونگ: بلخره درد داره
ات: گریه هاتو بزار برایه درد هایه بزرگ تر شکنجه فقط یه درد کوچیکه شاید درد داره ولی دردی که تویه زندگیت کشیدی از درد شکنجه سخته
(این دختر عجیبه تهیونگ تویه دلش میگه)
تهیونگ: تحت تاثیر قرار دادی منو میدونی من از قوی بودنت خوشم میاد ولی هنوزم باورم نمیشه که اینکارو با یونا کردی اذیتش کردی (سرد)
ات: میخوام یه چیزی بگم زندگی فقط یه روزه
اون یه روز کلی دروغ شنیدی توهم همینطور هستی تو فکر میکنی زندگیت دروغ نیست بلکه هس یعی کن به اون دروغا توجهی نکنی
تهیونگ: تو باید روانشناسی میخوندی (سرد)
ات: مرسی
تهیونگ: ات یه سوال تو دوست پسر نداری
ات: نه ندارم
تهیونگ: اها باشه همینطوری پرسیدم
پرش زمانی به 9 شب
ات رفته بود تویه اتاقش خوابیده بود که صدایی از اتاق بغلی اومد صدایه گریه بود
ات رفت درو زد اتاق تهیونگ بود
تهیونگ سری اشکشو پاک کرد گفت کیه
ات جواب داد منم ات
تهیونگ: بیا داخل
ات اومد داخل درو پشته سرش بست
تهیونگ: چیزی شده
ات: نه فقط صدایه گریه شنیدم شما داشتین کریه میکردین
تهیونگ: ها نه چیزی نیست حالم برو بیرون میخوام بخوابم (سرد)
ات: باشه من میرم
ات داشت میرفت که تهیونگ گفت
تهیونگ: میشه پیشم بمونی
ات: امممم باشه
تهیونگ: بیا بشین رویه تخت
ات رفت کناره تهیونگ نشست
تهیونگ: میشه حرف بزنیم
دلم گرفته میخوام گریه کنم
ات: باشه مشکلی نداره 😊
تهیونگ: خب راستش دوست دارم زندگیم
لایک 🔪🔪🔪🔪🔪🔪
#فیک_تهیونگ
تهیونگ: ولی من ارزویه بدبختی برات میکنم 🙂
یونا: ددی تهیونگ من میخوامت (لوس دختره عوضی)
تهیونگ: قربونت برم من که میگی ددی تهیونگ( بیچاره پسرم)
پرش زمانی به دوماه
ات توین دوماه کلی شکنجه خورد همش تقصیر یونا بود توین دوماه تهیونگ از شجاعت ات خوشش اومده بود اون دختره که تویه زیرزمین بود ازاد شد چون ات فراریش داده بود و تهیونگ بیخیال اون دختر شد
ویو تهیونگ
صبح بیدار شدم رفتم دوش گرفتم و کارایه لازمو انجام دادم یونا توین دوماه یکم مشکوک بود امروز یونا میرفت سفر تا یک ماه نبود دلیلشو بهم گفت که میره امریکا پیشه بقیه فامیلش. رفتم پایین دیدم ات داره صبحانه حاضر میکنه کلی کبودی رویه بدنش بود ولی بازم داشت کار میکرد توین دوماه حتا یه اشکم نریخت کلن دختره شجاعی هس اما موندم چجوری با کلی درد و بیچارگی داره ادامه میده هرکی بود خودکشی کرده بود
تهیونگ: ات برام یه قهوه میاری
ات: چشم
(قهوه میاره)
ات: بفرما
تهیونگ: میخوام باهات حرف بزنم (سرد)
ات: چیزی شده
تهیونگ: بشین تا بهت بگم ات (نشست)
تهیونگ: میخوام بگم کلی شکنجت دادم ولی تو حتا یه اشکم نریختی
ات: برایه چی باید برایه شکنجه گریه کنم
تهیونگ: بلخره درد داره
ات: گریه هاتو بزار برایه درد هایه بزرگ تر شکنجه فقط یه درد کوچیکه شاید درد داره ولی دردی که تویه زندگیت کشیدی از درد شکنجه سخته
(این دختر عجیبه تهیونگ تویه دلش میگه)
تهیونگ: تحت تاثیر قرار دادی منو میدونی من از قوی بودنت خوشم میاد ولی هنوزم باورم نمیشه که اینکارو با یونا کردی اذیتش کردی (سرد)
ات: میخوام یه چیزی بگم زندگی فقط یه روزه
اون یه روز کلی دروغ شنیدی توهم همینطور هستی تو فکر میکنی زندگیت دروغ نیست بلکه هس یعی کن به اون دروغا توجهی نکنی
تهیونگ: تو باید روانشناسی میخوندی (سرد)
ات: مرسی
تهیونگ: ات یه سوال تو دوست پسر نداری
ات: نه ندارم
تهیونگ: اها باشه همینطوری پرسیدم
پرش زمانی به 9 شب
ات رفته بود تویه اتاقش خوابیده بود که صدایی از اتاق بغلی اومد صدایه گریه بود
ات رفت درو زد اتاق تهیونگ بود
تهیونگ سری اشکشو پاک کرد گفت کیه
ات جواب داد منم ات
تهیونگ: بیا داخل
ات اومد داخل درو پشته سرش بست
تهیونگ: چیزی شده
ات: نه فقط صدایه گریه شنیدم شما داشتین کریه میکردین
تهیونگ: ها نه چیزی نیست حالم برو بیرون میخوام بخوابم (سرد)
ات: باشه من میرم
ات داشت میرفت که تهیونگ گفت
تهیونگ: میشه پیشم بمونی
ات: امممم باشه
تهیونگ: بیا بشین رویه تخت
ات رفت کناره تهیونگ نشست
تهیونگ: میشه حرف بزنیم
دلم گرفته میخوام گریه کنم
ات: باشه مشکلی نداره 😊
تهیونگ: خب راستش دوست دارم زندگیم
لایک 🔪🔪🔪🔪🔪🔪
#فیک_تهیونگ
۱۱.۵k
۲۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.