فیک گنگ مافیایی سیاه پارت 27
فیک گنگ مافیایی سیاه
Part 27
ویو تهیونگ
با یه سردرد شدید به هوش اومدم...همه جا تاریک بود و جایی رو نمیدیدم...دست و پاهام به یه صندلی بسته شده بود...
_: من کجام؟...اینجا کجاست؟!...اهان...یادمه یه نفر از پشت اومد سمتم و یه دستمال گذاشت روی دهنم و بیهوش شدم
(علامت دستیار بوگو:&)
&: باریکلا...پس یادت هست...یادت هم میاد که چطور من رو بدبخت کردی؟...هااااان!!!
_: نمیتونم درست ببینم
&: لامپ ها رو روشن کن
وقتی همه جا روشن شد...چند دقیقه گذشت تا چشمام به نور عادت کردن و تونستم همه جا رو ببینم...یه مرد با کلاه لبه دار جلوم وایستاده بود
_: ببین هر کسی هستی برام مهم نیست...الان ساعت چنده؟
&: معلومه که برات مهم نیست...تو بودی که زندگی من رو سیاه کردی
_: فکر کنم دیرم شده...من باید برم دنبال دوستم
&: منظورت اون دختره هست...اسمش چی بود؟...اهان یادم اومد...سومی...درسته؟!
_: تو اون رو از کجا میشناسی؟
&: از اونجایی که شما من رو به این روز انداختین...ببین
کلاهش رو برداشت...اوه...چه ناجور صورتش سوخته بود...به نظر با اسید صورتش سوزنده شده بود...وایسا ببینم...یه خورده برام اشناست...این باید دستیار بوگو باشه...ولی سومی گفت که اون رو میبره به یه جزیره ی دوردست...پس چرا این اینجا هست
_: عه...تو دستیار بوگو هستی؟...اخ اخ...چه بلایی سرت اوردن؟!
&: تو و اون دوتا دستیارت و اون دختره باعث شدین من به این روز بیوفتم...بزار بهت بگم که چه بلایی سرم اوردین
🄲🄾🄽🅃🄸🄽🅄🄴🅂
Part 27
ویو تهیونگ
با یه سردرد شدید به هوش اومدم...همه جا تاریک بود و جایی رو نمیدیدم...دست و پاهام به یه صندلی بسته شده بود...
_: من کجام؟...اینجا کجاست؟!...اهان...یادمه یه نفر از پشت اومد سمتم و یه دستمال گذاشت روی دهنم و بیهوش شدم
(علامت دستیار بوگو:&)
&: باریکلا...پس یادت هست...یادت هم میاد که چطور من رو بدبخت کردی؟...هااااان!!!
_: نمیتونم درست ببینم
&: لامپ ها رو روشن کن
وقتی همه جا روشن شد...چند دقیقه گذشت تا چشمام به نور عادت کردن و تونستم همه جا رو ببینم...یه مرد با کلاه لبه دار جلوم وایستاده بود
_: ببین هر کسی هستی برام مهم نیست...الان ساعت چنده؟
&: معلومه که برات مهم نیست...تو بودی که زندگی من رو سیاه کردی
_: فکر کنم دیرم شده...من باید برم دنبال دوستم
&: منظورت اون دختره هست...اسمش چی بود؟...اهان یادم اومد...سومی...درسته؟!
_: تو اون رو از کجا میشناسی؟
&: از اونجایی که شما من رو به این روز انداختین...ببین
کلاهش رو برداشت...اوه...چه ناجور صورتش سوخته بود...به نظر با اسید صورتش سوزنده شده بود...وایسا ببینم...یه خورده برام اشناست...این باید دستیار بوگو باشه...ولی سومی گفت که اون رو میبره به یه جزیره ی دوردست...پس چرا این اینجا هست
_: عه...تو دستیار بوگو هستی؟...اخ اخ...چه بلایی سرت اوردن؟!
&: تو و اون دوتا دستیارت و اون دختره باعث شدین من به این روز بیوفتم...بزار بهت بگم که چه بلایی سرم اوردین
🄲🄾🄽🅃🄸🄽🅄🄴🅂
۲.۴k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.