فیک درد زندگی
پارت ۵
ویو ا.ت
چقدر کراش بودددد. هی به خودت بیا ا.ت اونا گروگانت گرفتن بعد تو روشون کراش میزنی؟ ولی اون قول داد اتفاقی برام نمیوفته. باید بهش اعتماد کنم؟
گشنمه، تشنمه، گرممه، دستم درد میکنه، و دستشویی دارم...
خب قابل تحمله
شایدم نباشه «معلوم نیس فاز ا.ت چیه😄»
_(جیغ)
ویو نویسنده
ا.ت( جیغ)
تهیونگ با سرعت وارد اتاق شد و چراغ رو روشن کرد.
ته:چی شده چرا جیغ میزنی کوچولو؟
ا.ت:*عرر این همون تهیونگه؟( تو ذهنش)
ا.ت:تو تهیونگی؟
ته:آره کوچولو(لبخند)
ا. ت تو ذهنش:*این که از جونگکوک جذاب تره.«😂»
ته:چرا اینجوری نگاه میکنی؟( خنده)
ا.ت:چ.. چجوری نگاه میکنم؟
ته:هیچی.راستی نگفتی برای چی جیغ زدی؟
ا.ت:دستشویی دارم *با خجالت
ته:خیلی خب دستات رو باز میکنم ولی فکر فرار به سرت نزنه که زنده نمیمونی.
ا.ت:اوهوم( سرش رو به نشونه ی "باشه" تکون داد)
تهیونگ دستای ا.ت رو باز کرد و دستش رو گرفت و دونبال خودش برد.
به در دستشویی رسیدن و تهیونگ در رو باز کرد. ا.ت رفت تو و در رو بست و فقل کرد.
کارش که تموم آروم اومد بیرون و با تهیونگی که جلوی در وایستاده بود رو به رو شد. دوباره دست ا.ت رو گرفت و بردش سمت ز
اتاقی که قبلا توش بود.
وقتی در رو باز کرد ا.ت به صورت جذاب تهیونگ نگاه کرد و همون لحظه...
____________________________________________
خماری....
ویو ا.ت
چقدر کراش بودددد. هی به خودت بیا ا.ت اونا گروگانت گرفتن بعد تو روشون کراش میزنی؟ ولی اون قول داد اتفاقی برام نمیوفته. باید بهش اعتماد کنم؟
گشنمه، تشنمه، گرممه، دستم درد میکنه، و دستشویی دارم...
خب قابل تحمله
شایدم نباشه «معلوم نیس فاز ا.ت چیه😄»
_(جیغ)
ویو نویسنده
ا.ت( جیغ)
تهیونگ با سرعت وارد اتاق شد و چراغ رو روشن کرد.
ته:چی شده چرا جیغ میزنی کوچولو؟
ا.ت:*عرر این همون تهیونگه؟( تو ذهنش)
ا.ت:تو تهیونگی؟
ته:آره کوچولو(لبخند)
ا. ت تو ذهنش:*این که از جونگکوک جذاب تره.«😂»
ته:چرا اینجوری نگاه میکنی؟( خنده)
ا.ت:چ.. چجوری نگاه میکنم؟
ته:هیچی.راستی نگفتی برای چی جیغ زدی؟
ا.ت:دستشویی دارم *با خجالت
ته:خیلی خب دستات رو باز میکنم ولی فکر فرار به سرت نزنه که زنده نمیمونی.
ا.ت:اوهوم( سرش رو به نشونه ی "باشه" تکون داد)
تهیونگ دستای ا.ت رو باز کرد و دستش رو گرفت و دونبال خودش برد.
به در دستشویی رسیدن و تهیونگ در رو باز کرد. ا.ت رفت تو و در رو بست و فقل کرد.
کارش که تموم آروم اومد بیرون و با تهیونگی که جلوی در وایستاده بود رو به رو شد. دوباره دست ا.ت رو گرفت و بردش سمت ز
اتاقی که قبلا توش بود.
وقتی در رو باز کرد ا.ت به صورت جذاب تهیونگ نگاه کرد و همون لحظه...
____________________________________________
خماری....
۲.۲k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.