رمان عشق مجازی
#رمان_عشق_مجازی
#پارت_15
اونا با دیدن خندم تعجب کردن درسام از رو شونه داداشم اومد پایین بهه تازه یادش افتاده خجالت بکشه علی هم دستی ب موهاش کشیدو گفت السا فردا برمیگردیم شیراز
من نمیام.
یعنی چی ابجی سه ساله نیومدی هنوز نمیخوای برگردی ب شهرت؟؟!!!
علی تو میخوای باز حالم بد بشه؟ نمیام چون یاده گذشته میوفتم و من اصلا اینو نمیخوام
اخه ابجی حداقل بزار ب مامان بابا بگم اونا سه ساله چشم انتظارتن
حرصی گفتم علی بیخیالشو الا هیچی نمیدونم اه اه
بدون صبونه از اشپزخونه رفتم بیرون صدای پای درسا رو شنیدم داشت دنبالم میومد میخواستم چیزی بارش کنم بدجور حرصی بودم ک دستشو انداخت رو شونم
صب کن منم برسون دانشگاه برگشتم نگاش کردم چشاشو مظلوم کرد میدونستم فقط برا اینکه حواسش بهم باشه تو راه تصادف نکنم میاد
تو ماشین منتظرش بودم بعد چند دقیقه پیداش شد سوار شد راه گفتم ک ی ساندویچ نون پنیری گرفت رو صورتم نگاش کردم اینجوری نگام نکن یالا بگیر بخورش از دستش گرفتم ی گاز ریز زدمش ولی واقعا از گلوم پایین نمیرفت
السا ابجی منتظرم تعریف کن
من. هن؟ چیو تعریف کنم
از دیشب ک اومدی خونه تو فکری حالت خوب نیس من تورو سه ساله میشناسم میدونم چیزی شده ک ذهنتو مشغول کرده دیشبم یادم رفت بپرسم الا منتظرم عشقم بگو چی ناراحت کرده میدونی اگه نگی اونقد کنه میشم تا اخرش بگی پس خودت مث ادم تعریف کن
تو تعمیرگاه دیدمش خیلی سعی کرد یچی بهم بگه نمیدونم چی دیشب اعصابم بهم ریخته بود الانم بیخیالش
ابجی
جان
هنوز دوسش داری
پکر نگاش کردم
درساا حالت خوبه؟! من ازش متنفرم یادت رفته.
ن ابجی ولی ممکنه هنوز فراموش نکرده باشی وقتی ک نمیخوای گذشته یادت بیاد وقتی از گذشته فرار میکنی پس مطمئنن هنوز دوسش داری تو السا
#رمان
#عاشقانه
#غمگین
#نویسنده@elsa_a
#پارت_15
اونا با دیدن خندم تعجب کردن درسام از رو شونه داداشم اومد پایین بهه تازه یادش افتاده خجالت بکشه علی هم دستی ب موهاش کشیدو گفت السا فردا برمیگردیم شیراز
من نمیام.
یعنی چی ابجی سه ساله نیومدی هنوز نمیخوای برگردی ب شهرت؟؟!!!
علی تو میخوای باز حالم بد بشه؟ نمیام چون یاده گذشته میوفتم و من اصلا اینو نمیخوام
اخه ابجی حداقل بزار ب مامان بابا بگم اونا سه ساله چشم انتظارتن
حرصی گفتم علی بیخیالشو الا هیچی نمیدونم اه اه
بدون صبونه از اشپزخونه رفتم بیرون صدای پای درسا رو شنیدم داشت دنبالم میومد میخواستم چیزی بارش کنم بدجور حرصی بودم ک دستشو انداخت رو شونم
صب کن منم برسون دانشگاه برگشتم نگاش کردم چشاشو مظلوم کرد میدونستم فقط برا اینکه حواسش بهم باشه تو راه تصادف نکنم میاد
تو ماشین منتظرش بودم بعد چند دقیقه پیداش شد سوار شد راه گفتم ک ی ساندویچ نون پنیری گرفت رو صورتم نگاش کردم اینجوری نگام نکن یالا بگیر بخورش از دستش گرفتم ی گاز ریز زدمش ولی واقعا از گلوم پایین نمیرفت
السا ابجی منتظرم تعریف کن
من. هن؟ چیو تعریف کنم
از دیشب ک اومدی خونه تو فکری حالت خوب نیس من تورو سه ساله میشناسم میدونم چیزی شده ک ذهنتو مشغول کرده دیشبم یادم رفت بپرسم الا منتظرم عشقم بگو چی ناراحت کرده میدونی اگه نگی اونقد کنه میشم تا اخرش بگی پس خودت مث ادم تعریف کن
تو تعمیرگاه دیدمش خیلی سعی کرد یچی بهم بگه نمیدونم چی دیشب اعصابم بهم ریخته بود الانم بیخیالش
ابجی
جان
هنوز دوسش داری
پکر نگاش کردم
درساا حالت خوبه؟! من ازش متنفرم یادت رفته.
ن ابجی ولی ممکنه هنوز فراموش نکرده باشی وقتی ک نمیخوای گذشته یادت بیاد وقتی از گذشته فرار میکنی پس مطمئنن هنوز دوسش داری تو السا
#رمان
#عاشقانه
#غمگین
#نویسنده@elsa_a
۷.۱k
۱۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.