رمان عشق مجازی
#رمان_عشق_مجازی
#پارت_14
اشکاشو پاک کردم سرشو گذاشتم رو بالش تا بخوابه خودم ک خوابم پریده بود گوشیمو برداشتم و رفتم تو تراس رو صندلی نشسته بودم باز ذهنم کشیده شد ب غروب اعصابم ریخت بهم اخه این چ شانسیه من دارم چرا باید همش جلو چشام ظاهرشه با دستم چشامو مالیدم تا شاید خسته شن بخوابم هووف رفتم تو فایلی از عکسای گوشیم ک برا گوشیم قبلیم بود برا این گوشی فرستاده بودمشون روشون رمز گذاشته بودم هه رمزی ک سه سال پیش رو این عکسا بود اسمه احسان بود دیگه فرست نکرده بودم عوضش کنم رفتم داخلش بعد اینهمه سال چشم خورد ب عکسی ک سرم رو سینه اش بود اشکم ریخت یاده اونروز افتادم سرمو گذاشته بود سینش میگفت تو تپش قلب منی لعنتی چطور سه سال بدون من قلبش باز تپش گرفت اخه؟!!!!
خندمم گرفته بود همه حرفاش بهم دروغ بود بازیم داد عوضی ولی من دیگه ازش متنفرم حتی بهش فکرم نمیکنم دیگه الانم از نفرت زیاد ذهنم مشغولش شده از جام پاشدم برم بخوابم فردا باید زود برم سرکار
صب با صدای گوشیم بیدار شدم درسا نبود تعجب کردم از من زودتر بیدار شده بعد گرفتن ی دوش لباس پوشیده رفتم تو سالن صداشون میومد
علیییی نکن ای نکن بیشور
یعنی چخبره چرا درسا داره جیغ میکشه دویدم تو اشپزخونه با دیدنشون پهن شدم کف زمین لعنتا این چ وضعشه باصدای بلند و خندون گفتم
اینجااا چخبره؟!!
ابجی بیا این داداشتو جمع کن داره موهامو میکنه
درسا رو شونه های علی بود علی هم داشت موهاشو میکشید تا بیاردش پایین
الساااا بهش بگو از رو شونم بیاد پایین
من که پهن شده بودم کف زمین با جیغ جیغ درسا بلندتر خندیدم
#رمان
#عاشقانه
#غمگین
#نویسنده
@elsa_a
#پارت_14
اشکاشو پاک کردم سرشو گذاشتم رو بالش تا بخوابه خودم ک خوابم پریده بود گوشیمو برداشتم و رفتم تو تراس رو صندلی نشسته بودم باز ذهنم کشیده شد ب غروب اعصابم ریخت بهم اخه این چ شانسیه من دارم چرا باید همش جلو چشام ظاهرشه با دستم چشامو مالیدم تا شاید خسته شن بخوابم هووف رفتم تو فایلی از عکسای گوشیم ک برا گوشیم قبلیم بود برا این گوشی فرستاده بودمشون روشون رمز گذاشته بودم هه رمزی ک سه سال پیش رو این عکسا بود اسمه احسان بود دیگه فرست نکرده بودم عوضش کنم رفتم داخلش بعد اینهمه سال چشم خورد ب عکسی ک سرم رو سینه اش بود اشکم ریخت یاده اونروز افتادم سرمو گذاشته بود سینش میگفت تو تپش قلب منی لعنتی چطور سه سال بدون من قلبش باز تپش گرفت اخه؟!!!!
خندمم گرفته بود همه حرفاش بهم دروغ بود بازیم داد عوضی ولی من دیگه ازش متنفرم حتی بهش فکرم نمیکنم دیگه الانم از نفرت زیاد ذهنم مشغولش شده از جام پاشدم برم بخوابم فردا باید زود برم سرکار
صب با صدای گوشیم بیدار شدم درسا نبود تعجب کردم از من زودتر بیدار شده بعد گرفتن ی دوش لباس پوشیده رفتم تو سالن صداشون میومد
علیییی نکن ای نکن بیشور
یعنی چخبره چرا درسا داره جیغ میکشه دویدم تو اشپزخونه با دیدنشون پهن شدم کف زمین لعنتا این چ وضعشه باصدای بلند و خندون گفتم
اینجااا چخبره؟!!
ابجی بیا این داداشتو جمع کن داره موهامو میکنه
درسا رو شونه های علی بود علی هم داشت موهاشو میکشید تا بیاردش پایین
الساااا بهش بگو از رو شونم بیاد پایین
من که پهن شده بودم کف زمین با جیغ جیغ درسا بلندتر خندیدم
#رمان
#عاشقانه
#غمگین
#نویسنده
@elsa_a
۴.۱k
۱۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.