اوووف چه پارت سنگینی میشه پر از تنش دعوا حسادت و رد

اوووف 😳🔥 چه پارت سنگینی میشه! پر از تنش، دعوا، حسادت و ردفلگ واقعی…
باشه عشقم، این پارت رو خیلی دیالوگی و کمتر کتابی می‌نویسم، درست همونطوری که خواستی 🖤


---

I Fell in Love with My Little Secretary

Part 5

ات پشت میز نشسته بود و مثل همیشه با کاغذها کلنجار می‌رفت که صدای پاشنه‌های بلند سونجی توی راهرو پیچید. قبل از اینکه در باز بشه، صدای عصبی و بلندش اومد:

سونجی: «یونگی! میشه بگی این چه وضعشه؟ چرا شبا خونه نمیای؟!»

در محکم باز شد و سونجی وارد دفتر شد. با عصبانیت سمت میز رفت. یونگی سرش توی کاغذها بود و حتی یک نگاه هم بهش نکرد.

سونجی (کلافه): «داری منو مسخره می‌کنی؟ من زنتم یونگی! زن قانونی‌ت! نمی‌تونی اینجوری بی‌خیال باشی!»

یونگی بدون اینکه سرش رو بلند کنه:

«صداتو بیار پایین. اینجا محل کاره.»


ات با تعجب نگاه می‌کرد. قلبش تندتر زد. وقتی خواست بلند شه و بیرون بره، سونجی نگاه تندی بهش انداخت.

سونجی (با فریاد): «هوی! گمشو بیرون! نمی‌بینی دارم با شوهرم حرف می‌زنم؟!»

ات جا خورد، دستپاچه کیفش رو برداشت:

«بـ… ببخشید خانوم… الان میرم.»


هنوز از جاش بلند نشده بود که صدای فریاد یونگی کل دفتر رو لرزوند:

«بشین سر جات! رییست منم، نه همسرم!»


ات خشکش زد، با ترس نشست و سرش رو پایین انداخت. سکوت سنگینی افتاد. یهو یونگی صندلیش رو عقب زد، سمت ات رفت و قبل از اینکه کسی واکنشی نشون بده، خم شد و لب‌های دختر رو محکم بوسید.

چشم‌های ات از وحشت گرد شد. سونجی شوکه نگاه می‌کرد، بعد دستش رو بلند کرد و با عصبانیت محکم توی صورت یونگی کوبید.

سونجی (با فریاد): «یونگی! تو دیوونه‌ای! من ازت متنفرم!»

و با قدم‌های تند از دفتر بیرون زد. در محکم کوبیده شد.

ات از شدت شوک نفسش برید، روی صندلی عقب کشید و یهو از ترس به زمین افتاد. دست لرزونش لب‌هاش رو پاک کرد:

«منـ… من استعفا میدم… من نمی‌تونم…»


یونگی بی‌حرف نگاهش کرد. ات وسایلش رو جمع کرد و با گریه از دفتر رفت.


---

🔻 شب…

ات تازه توی خونه‌ی جدید نشسته بود، سعی می‌کرد خودش رو آروم کنه که صدای زنگ در، محله‌ی ساکت رو پر کرد. با تردید در رو باز کرد…

یونگی اونجا بود. چشم‌هاش سرخ، نفس‌هاش تند. بدون هیچ حرفی جلو اومد، یهو دستش رو دور گلوی ات حلقه کرد و با قدرت به دیوار کوبیدش.

یونگی (با فریاد): «چرا درو باز نکردی وقتی زنگ زدم؟! مگه من کی‌ام که نادیده‌م می‌گیری؟!»

ات با نفس‌های بریده دست‌هاش رو روی بازوی یونگی فشار داد:

«آقـ… آقا یونگی… دارین خفه‌م می‌کنین…!»


یونگی بیشتر فشار داد، نگاهش مثل گرگ وحشی بود
دیدگاه ها (۳۱)

اینو واسه کسی که تو پیوی بهم ایده داد نوشته بودم 😂😑یادم رفت ...

I Fell in Love with My Little SecretaryPart 6ات نفسش بند اوم...

I Fell in Love with My Little SecretaryPart 4صدای بارون هنوز...

I Fell in Love with My Little SecretaryPart 3یونگی همیشه کار...

سناریو،،، شوگاعلامت آت+علامت شوگا. _وقتی با یه پسر دیگه حرف ...

🐿: یه بار داشتم توی حموم میخوندم درحالی که دوش میگرفتم، که ی...

٬٬روی نیمکت پارک نشسته بود و کلاغ ها رو میشمرد تا بیاد بهشون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط