part45
part45
تارا-اخه علی ببین مگه نمیخوای حالش خوبشه
علی-چرا میخوام
تارا-خوب تنها راهی که حالش خوب میشه همینه
علی-مین زن داره بچه داره دیگه نیکارو میخواد چیکار
تارا-زنش مهگل که سر زایمان مرد
مونده دخترش اونم یبچس چیکار به نیکا داره اخه
علی-نه نمیشه هرچیم باش اون دیگه تو زندگی من و خانوادم جا نداره
تارا-علی تورخدا یه فرصت بده بهش
من که میدونم ته دلت بخشیدیش فقط یه چصه مغروری
علی-تارا
تارا-جون من بزار بیاد باهاش یه حرفی بزنه دیگه
علی-از دست تو خوب بلدی نقطه ضعفمو باش قبول
تارا-مرسی ولی مگه نقطه ضعفت منم یعنی اینهمه جونت برام مهمه
علی-تازه فهمیدم چی گفتم این چه سوتی بود من دادم اخه
ام چیزه اها راستی کی متین میاد
تارا-الان داری سعی میکنی سوتی تو جم کنی نه
علی-نه چه سوتی
تارا-چرا چرا
نیکا:
اینجا چقد قشنگه
رضا-هوم
نیکا-نمی دونم چرا پیش این رضا احساس ارامش میکردم
پیشش اروم بودم و ناخوداگاه راحت باهاش حرف میزدم
نیکا-رضا
رضا-جانم
نیکا-میشه باهات راحت حرف بزنم
رضا-اره حتما بین خودمون میمونه
نیکا-من با متین رابطه جن*سی داشتم
ولی قرار شد به هیچکس نگیم
تا وقتی ازدواج کنیم
که اینجوری شد
تقریبا دوماه بعداز رابطه ای که داشتیم فهمیدم حاملم
با متین درمیون گذاشتم تصمیم گرفتیم که بچه رو سق*ط کنیم
بد سق*ط بچه
دوماه بعد فهمیدم که متین ازدواج کرده
الان من عذاب وجدان دارم
اون بچه ی بیگناهو کشتم
من یه قاتلم و من عوضی من باید بمیرم
نباید به حرفش گوش میدادم
اون منو فقط واسه بدنم میخواست همچیمو ازم گرفت ازم یه قاتل ساخت دخترونگیمو گرفت ازم
تبدیلم کرد به یه ادم بی رحم یه ادم تخس
بازم بایان حال دوسش دارم
نمی دونم ازش متنفرم یادوسش دارم
رضا دارم دیونه میشم
من خیلی ادم بدی هستم نه
من باید بمیرم نباید زنده باشم(با فریادوگریه)
رضا-باشه اروم باش
بیا بغلم بیا توبغلم گریه خودتو خالی کن
نیکا-من خیلی تنهام خیلی
رضا-عزیز دلم تو تنها نیستی منو همیشه داری
تو اصلا خبر نداری داداشت چقدر نگرانته
تازه رفیق خوبیم داری نمی دونی چجوری پیگرتن
نیکا-اونا همشون هستن ولی من با هیچکدومشون راحت نبودم هیچوقت پیششون خودم نبودم
رضا-خوب ...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
تارا-اخه علی ببین مگه نمیخوای حالش خوبشه
علی-چرا میخوام
تارا-خوب تنها راهی که حالش خوب میشه همینه
علی-مین زن داره بچه داره دیگه نیکارو میخواد چیکار
تارا-زنش مهگل که سر زایمان مرد
مونده دخترش اونم یبچس چیکار به نیکا داره اخه
علی-نه نمیشه هرچیم باش اون دیگه تو زندگی من و خانوادم جا نداره
تارا-علی تورخدا یه فرصت بده بهش
من که میدونم ته دلت بخشیدیش فقط یه چصه مغروری
علی-تارا
تارا-جون من بزار بیاد باهاش یه حرفی بزنه دیگه
علی-از دست تو خوب بلدی نقطه ضعفمو باش قبول
تارا-مرسی ولی مگه نقطه ضعفت منم یعنی اینهمه جونت برام مهمه
علی-تازه فهمیدم چی گفتم این چه سوتی بود من دادم اخه
ام چیزه اها راستی کی متین میاد
تارا-الان داری سعی میکنی سوتی تو جم کنی نه
علی-نه چه سوتی
تارا-چرا چرا
نیکا:
اینجا چقد قشنگه
رضا-هوم
نیکا-نمی دونم چرا پیش این رضا احساس ارامش میکردم
پیشش اروم بودم و ناخوداگاه راحت باهاش حرف میزدم
نیکا-رضا
رضا-جانم
نیکا-میشه باهات راحت حرف بزنم
رضا-اره حتما بین خودمون میمونه
نیکا-من با متین رابطه جن*سی داشتم
ولی قرار شد به هیچکس نگیم
تا وقتی ازدواج کنیم
که اینجوری شد
تقریبا دوماه بعداز رابطه ای که داشتیم فهمیدم حاملم
با متین درمیون گذاشتم تصمیم گرفتیم که بچه رو سق*ط کنیم
بد سق*ط بچه
دوماه بعد فهمیدم که متین ازدواج کرده
الان من عذاب وجدان دارم
اون بچه ی بیگناهو کشتم
من یه قاتلم و من عوضی من باید بمیرم
نباید به حرفش گوش میدادم
اون منو فقط واسه بدنم میخواست همچیمو ازم گرفت ازم یه قاتل ساخت دخترونگیمو گرفت ازم
تبدیلم کرد به یه ادم بی رحم یه ادم تخس
بازم بایان حال دوسش دارم
نمی دونم ازش متنفرم یادوسش دارم
رضا دارم دیونه میشم
من خیلی ادم بدی هستم نه
من باید بمیرم نباید زنده باشم(با فریادوگریه)
رضا-باشه اروم باش
بیا بغلم بیا توبغلم گریه خودتو خالی کن
نیکا-من خیلی تنهام خیلی
رضا-عزیز دلم تو تنها نیستی منو همیشه داری
تو اصلا خبر نداری داداشت چقدر نگرانته
تازه رفیق خوبیم داری نمی دونی چجوری پیگرتن
نیکا-اونا همشون هستن ولی من با هیچکدومشون راحت نبودم هیچوقت پیششون خودم نبودم
رضا-خوب ...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۵.۳k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.