part ⁴¹💕🐻فصل دوم
معمولا توی این جور مواقع صدای جیغ و داد میومد اما ته و کاترین خیلی اروم بودن.... حتی زمانی که وارد سالن شدیم...
جین « عمو مطمئنی کار دیگه ای نمیکردن؟
نامجون « هوی جین منحرف نباش
آچا « توقع دارین دوتا مامور عین بچه ها جیغ بزنن بیفتن دنبال هم؟
کیم سو « هوشش به خودم رفته
بقیه « از خنده جر خوردن *
جین « جناب کیم تهیونگ... جانگ کاترین... چه غلطی میکنین؟؟؟ بیاین دیگه
کاترین « تفنگ آبپاشم رو روی سر ته تنظیم کرده بودم و میخواستم شلیک کنم که صدای جین باعث شد هول کنم و ماشه رو کشیدم... اوه شت //
کوک « طولی نکشید که یه لیتر اب تو سر جین خراب شد و اون لحظه همه از خنده پهن زمین شده بودن... حتی ته هم از سنگرش بیرون اومده بود و به جین که چهره اش دست کمی از گربه ای که تازه از حموم اومده باشه نداشت میخندید
جین « کاترین بیا بیرون کاریت ندارم... زن داداش نگفتی کینه ای هستی... تازه به کوک تیر زدم نه تو
نامجون « کاتی نترس جلوی پدر نمیتونن کاری بکنن
کاترین « در حالی که از خجالت سرخ شده بودم ... بیرون اومدم و کنار ته ایستادم
کیم سو « سلام عروس
کاترین « خوش اومدین جناب رئیس جمهور
جین « من با تو یکی کار دارم
کیم سوری « خجالت بکش پسر... یه کم اب ریخته روت دیگه... خشک میشه
کاترین « پدر تهیونگ برخلاف چیزی که درباره اش میگفتن خیلی مهربون بود.... کلی شوخی میکرد و جو اصلا خشک و رسمی نبود... اما خبری از لارا نبود... خودم رو به جوری رسوندم و گفتم « جوری لارا کجاست؟
جوری « سر قضیه تو و کوک با هم بحث کردن و لارا ناراحته... دلم برای اونم میسوزه... با کوک صحبت میکنی؟
کاترین « بسپارش به من... شیر موز خان
کوک « این شیر موز خان اسم داره! جئون جونگ کوک هستم
کاترین « خیلی خب بابا... برو با زنت آشتی کن... ولی مثل ادم
کوک « این به خودمون ربط داره
کاترین « دعوا سر من بوده... تا آشتی نکنید ولت نمیکنم
جین « چه خواهر شوهر مهربونی
کاترین « اقا میشه من برنامه ریزی کنم؟؟
تهیونگ « راحت باش... خب راست میگه دیگه... لارا هم گناه داره... اونم دختره باید بهش اهمیت بدی
کوک « یعنی شما هیچ کار دیگه ای جز این ندارین؟
همه « نه
کوک « توجیه شدم
جوری « ای ول دختر
کاترین « لبخند پیروز مندانه ای زدم و میخواستم نقشه ام رو مطرح کنم که آچا از اتاقش داد زد
آچا « آبی جونم گوشیت زنگ میخورههههه
کاترین « اوه .. بااجازه
تهیونگ « به ثانیه نکشید عینهو یوز پلنگ ایرانی پله ها رو با سرعت جت طی کرد و ناپدید شد....عصبی جامم رو روی میز گذاشتم و موهام رو فرستادم عقب.... من اخر از دست این بچه دیوونه میشم
کیم سو « مچ پاش آسیب دیده بود؟
جین « ظاهرا... اما بهش نمیخوره
تهیونگ « بعد میگین اروم باش... نمیشه.. نمیشههههه
کوک « *خنده... خیلی خب فشار نخور حالا
جین « عمو مطمئنی کار دیگه ای نمیکردن؟
نامجون « هوی جین منحرف نباش
آچا « توقع دارین دوتا مامور عین بچه ها جیغ بزنن بیفتن دنبال هم؟
کیم سو « هوشش به خودم رفته
بقیه « از خنده جر خوردن *
جین « جناب کیم تهیونگ... جانگ کاترین... چه غلطی میکنین؟؟؟ بیاین دیگه
کاترین « تفنگ آبپاشم رو روی سر ته تنظیم کرده بودم و میخواستم شلیک کنم که صدای جین باعث شد هول کنم و ماشه رو کشیدم... اوه شت //
کوک « طولی نکشید که یه لیتر اب تو سر جین خراب شد و اون لحظه همه از خنده پهن زمین شده بودن... حتی ته هم از سنگرش بیرون اومده بود و به جین که چهره اش دست کمی از گربه ای که تازه از حموم اومده باشه نداشت میخندید
جین « کاترین بیا بیرون کاریت ندارم... زن داداش نگفتی کینه ای هستی... تازه به کوک تیر زدم نه تو
نامجون « کاتی نترس جلوی پدر نمیتونن کاری بکنن
کاترین « در حالی که از خجالت سرخ شده بودم ... بیرون اومدم و کنار ته ایستادم
کیم سو « سلام عروس
کاترین « خوش اومدین جناب رئیس جمهور
جین « من با تو یکی کار دارم
کیم سوری « خجالت بکش پسر... یه کم اب ریخته روت دیگه... خشک میشه
کاترین « پدر تهیونگ برخلاف چیزی که درباره اش میگفتن خیلی مهربون بود.... کلی شوخی میکرد و جو اصلا خشک و رسمی نبود... اما خبری از لارا نبود... خودم رو به جوری رسوندم و گفتم « جوری لارا کجاست؟
جوری « سر قضیه تو و کوک با هم بحث کردن و لارا ناراحته... دلم برای اونم میسوزه... با کوک صحبت میکنی؟
کاترین « بسپارش به من... شیر موز خان
کوک « این شیر موز خان اسم داره! جئون جونگ کوک هستم
کاترین « خیلی خب بابا... برو با زنت آشتی کن... ولی مثل ادم
کوک « این به خودمون ربط داره
کاترین « دعوا سر من بوده... تا آشتی نکنید ولت نمیکنم
جین « چه خواهر شوهر مهربونی
کاترین « اقا میشه من برنامه ریزی کنم؟؟
تهیونگ « راحت باش... خب راست میگه دیگه... لارا هم گناه داره... اونم دختره باید بهش اهمیت بدی
کوک « یعنی شما هیچ کار دیگه ای جز این ندارین؟
همه « نه
کوک « توجیه شدم
جوری « ای ول دختر
کاترین « لبخند پیروز مندانه ای زدم و میخواستم نقشه ام رو مطرح کنم که آچا از اتاقش داد زد
آچا « آبی جونم گوشیت زنگ میخورههههه
کاترین « اوه .. بااجازه
تهیونگ « به ثانیه نکشید عینهو یوز پلنگ ایرانی پله ها رو با سرعت جت طی کرد و ناپدید شد....عصبی جامم رو روی میز گذاشتم و موهام رو فرستادم عقب.... من اخر از دست این بچه دیوونه میشم
کیم سو « مچ پاش آسیب دیده بود؟
جین « ظاهرا... اما بهش نمیخوره
تهیونگ « بعد میگین اروم باش... نمیشه.. نمیشههههه
کوک « *خنده... خیلی خب فشار نخور حالا
۱۷۸.۸k
۱۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.