خوب یه پارت بیشتر نمونده
خوب یه پارت بیشتر نمونده
فردا قسمت آخرو میزارم:'(
✿ستارگان عاشق✿
پارت①⑥
✸هیومین✸
دونه به دونه زنگ درخونه ها رو میزدم.۱ هفته کارم کلا همین بود.زمان مثل بادوبرق میگذشت.هفته ی دیگه عروسیم بود.گروه اکسو تو آمریکا بودن،بعد ۱ ماهی که برگشتیم.اونا همش اینورواونور بودن.فقط میتونستم سهونو تو تلویزیون یا موبایلم ببینم.
یه خونه خیلی شیک اونجا بود.با ناامیدی زنگشو زدم.&بله؟
_ببخشید من دنبال یه خانوم با دختر ۵ ساله میگشتم آیا تو این دهکده زندگی میکنن؟
در خونه باز شد.با تعجب به در نگاه کردم.صدای پاهای یکی میومد.درنیمه بازو بازش کرد.تعجب کردم یه دختر ۵ ساله دقیقا کپ همون دختر بود ولی سرو وعضش خیلی خوب و شیک بود.آب دهنمو قورت دادم.
$ه...هیو...مین
_تو...تو منو میشناسی؟
دستمو گرفتو کشید.
$مااااماااان نامزد باباااااس.
با این حرفش به قلبم انگار یه تیر خورد.یه خانوم ۲۷ ۲۸ ساله اومد بیرون.
&یی سان بیا اینجا...شما اینجا چیکار میکنید؟شی وون فرستادتت؟
_نه من به خواست خودم اومدم.شی وون نمیدونه لطفا چیزی بهش نگید
.&از کجا پیدامون کردید؟
_دخترتون اومد به خوابمو کمک میخواست.
پوزخند زد:کمک؟؟؟ما خوشبختیم لطفا از اینجا برید
$نه مامان تو هرشب گریه میکنی،من محبت میخوام.دوست دارم بابامو بغل کنم
.رفتم نزدیکتر و روبه روش وایستادم.
_از چهرتون معلومه که افسرده این.من یکی دیگه رو دوست دارم...لطفا کمکم کنید.من به کمک شما نیاز دارم.باید ازدواجم باهاش بهم بخوره.اونوقت منم کمکتون میکنم به شی وون برسید.
&سان یی برو داخل.من خبر خودکشی،ربوده شدن و خیلی چیزای دیگه ی شمارو به خاطر شی وون شنیدم.خیلی دوست داشتم کمکتون کنم.ولی من الان راحت زندگی میکنم.بدون اون ما راحت تریم
_خواهش...
&نه من ازتون خواهش میکنم هیچ موقعیتی بهتر از این ندارم یک گدا همچین خونه ای داشته باشه خیلی خوبه.من میخوام بچم آینده داشته باشه.اگه من بیامو شهادت بدم باز فقیر میشم.منم درک کنید.حالا منو ببخشید.
همه ی آرزوهام به باد رفت اون حق داشت.خیلی ناراحت از اونجا اومدم بیرون سوار ماشینم شدمو رفتم سمت خوابگاهمون.جلوی در یه عالمه کفش مردونه بود.با تعجب نگاشون کردم.شمردمشون _۱...۲..۳..۴...۵...
*دوازده تاس بیا تو
#loverstars
فردا قسمت آخرو میزارم:'(
✿ستارگان عاشق✿
پارت①⑥
✸هیومین✸
دونه به دونه زنگ درخونه ها رو میزدم.۱ هفته کارم کلا همین بود.زمان مثل بادوبرق میگذشت.هفته ی دیگه عروسیم بود.گروه اکسو تو آمریکا بودن،بعد ۱ ماهی که برگشتیم.اونا همش اینورواونور بودن.فقط میتونستم سهونو تو تلویزیون یا موبایلم ببینم.
یه خونه خیلی شیک اونجا بود.با ناامیدی زنگشو زدم.&بله؟
_ببخشید من دنبال یه خانوم با دختر ۵ ساله میگشتم آیا تو این دهکده زندگی میکنن؟
در خونه باز شد.با تعجب به در نگاه کردم.صدای پاهای یکی میومد.درنیمه بازو بازش کرد.تعجب کردم یه دختر ۵ ساله دقیقا کپ همون دختر بود ولی سرو وعضش خیلی خوب و شیک بود.آب دهنمو قورت دادم.
$ه...هیو...مین
_تو...تو منو میشناسی؟
دستمو گرفتو کشید.
$مااااماااان نامزد باباااااس.
با این حرفش به قلبم انگار یه تیر خورد.یه خانوم ۲۷ ۲۸ ساله اومد بیرون.
&یی سان بیا اینجا...شما اینجا چیکار میکنید؟شی وون فرستادتت؟
_نه من به خواست خودم اومدم.شی وون نمیدونه لطفا چیزی بهش نگید
.&از کجا پیدامون کردید؟
_دخترتون اومد به خوابمو کمک میخواست.
پوزخند زد:کمک؟؟؟ما خوشبختیم لطفا از اینجا برید
$نه مامان تو هرشب گریه میکنی،من محبت میخوام.دوست دارم بابامو بغل کنم
.رفتم نزدیکتر و روبه روش وایستادم.
_از چهرتون معلومه که افسرده این.من یکی دیگه رو دوست دارم...لطفا کمکم کنید.من به کمک شما نیاز دارم.باید ازدواجم باهاش بهم بخوره.اونوقت منم کمکتون میکنم به شی وون برسید.
&سان یی برو داخل.من خبر خودکشی،ربوده شدن و خیلی چیزای دیگه ی شمارو به خاطر شی وون شنیدم.خیلی دوست داشتم کمکتون کنم.ولی من الان راحت زندگی میکنم.بدون اون ما راحت تریم
_خواهش...
&نه من ازتون خواهش میکنم هیچ موقعیتی بهتر از این ندارم یک گدا همچین خونه ای داشته باشه خیلی خوبه.من میخوام بچم آینده داشته باشه.اگه من بیامو شهادت بدم باز فقیر میشم.منم درک کنید.حالا منو ببخشید.
همه ی آرزوهام به باد رفت اون حق داشت.خیلی ناراحت از اونجا اومدم بیرون سوار ماشینم شدمو رفتم سمت خوابگاهمون.جلوی در یه عالمه کفش مردونه بود.با تعجب نگاشون کردم.شمردمشون _۱...۲..۳..۴...۵...
*دوازده تاس بیا تو
#loverstars
۳.۸k
۲۴ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.