محسن همین مامانت تو رو پرو بار آورده

محسن: همین مامانت تو رو پرو بار آورده
سارا: برو بمیر
محسن یهو یه سیلی محکم و آب دار زد تو صورت سارا
محسن: این چه طرز حرف زدن با باباته هی هیچی نمیگم من و مامانت خیلی وقته جدا از هم زندگی میکنیم این و تو مغزت فرو کن منم حق دارم زندگی کنم
سارا: تا چند دقیقه پیش بابام بودی ولی دیگه واسم مُردی اصلا دیگه واسم مهم نیستی تو و مامان به فکر خودتونین اصلا همتون به فکر خودتونین هیچکی به فکر من نیس به جاش زندگی من و خراب کردید
فرزانه: محسن!!
محسن: برو تو کافه تا بیام
فرزانه: خیلی نامردی
محسن: برو تو گفتم الان میام
فرزانه کیفشو از رو میز برداشت و رفت
سارا سر خیابون رفت و یه ماشین گرفت سوار شد و باباشم اومد سمت ماشین و خواست دَر رو باز کنه ولی سارا دَر رو قفل کرده بود و به راننده گفت برووو بروو
راننده گاز داد و رفت
بابای سارا دنبال ماشین رفت و ولی نتونست بهش برسه و نفس نفس برگشت به سمت کافه
هرچی تو کافه و میگشت فرزانه رو نمیدید رفت پیش گارسون گفت این خانومی که همراه من بود و ندیدی؟! کجا رفته؟!!
گارسون: کیفشون رو برداشتن و رفتن
محسن خواست بره دنبال فرزانه
که گارسون گفت: آقا پول غذا؟؟
محسن برگشت و پول غذا رو حساب کرد و رفت
فرزانه هم رفت خونشو و خوابید رو تخت و گریه میکرد
محسنم هی به فرزانه زنگ میزد ولی فرزانه جوابشو نمیداد
سارا هم نمیدونست کجا بره چون جاییو نداشت!!
زنگ زد دوستش که اگه خونن بره خونشون دوستش جواب داد گفت بله بفرمایید؟!!
سارا: سلام هستی منم سارا شناختی؟؟
هستی: سارا!! آها آها چ خبر خوبی؟ چیکار میکنی؟!
سارا: سلامتی خوبم هیچی تو ماشینم میشه.. تو چیکار میکنی؟
هستی: هیچی منم دارم آماده میشم که برم خونه داییم چند هفته ای پیش دخی داییم میمونم ^_^!!
سارا: بای
هستی: الو الوو سارا الوووو!!
سارا: :''(



ادامه دارد..
دیدگاه ها (۳۱)

ﻣــــﺮﺍﮐﻪ ﻣﮯﺷﻨﺎﺳﮯ؟؟؟ﺧﻮﺩﻣﻢ. . .ﮐﺴﮯ ﺷﺒﻴــﻪ ﻫﻴـــﭽﮑﺲ. . .ﮐﻤﮯ ﮐﻪ...

سلامتی روزی که بگید نفس بکش لعنتی

محسن گفت: نه نه خیلیم خوبه و سوار ماشین شدند و حرکت کردن به ...

به مامانم میگم بخاریو روشن کن هوا خیلی سرد شده میگه بخاری ما...

زندگی با خنده ( نقشه)سارا: نقشت چیه؟نگار: باید بزاریم جیمین ...

{سناریو شماره 3}

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط