محسن گفت نه نه خیلیم خوبه

محسن گفت: نه نه خیلیم خوبه
و سوار ماشین شدند و حرکت کردن به کافه همیشگی و سارا هم زود یه ماشین گرفت و رفت دنبالشون..
*****************************
فرزانه گفت: چیزی شده عزیزم؟!
محسن: نه نه براچی چیزی شده باشه؟
فرزانه: آخه
محسن: گفتم حالم خوبه
فرزانه: باشه
محسن: رسیدیم بیا اینم کافه همیشگیمون..
وارد کافه شدند و سر یه میز نشستند
سارا هم با اعصبانیت از تو ماشین پیاده شد و رفت توی کافه و سمت میزی که باباش با اون زنه نشسته رفت و لیوانی که توی دست فرزانه بود و گرفت و پرت کرد روی زمین و باباش با تعجب گفت سارا تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟!
و همه کسایی که تو کافه نشسته بودند با تعجب داشتند این سه نفر رو میدیدند
سارا: که من اینجا چیکار میکنم ها؟! که تو واسه سفر کاری میخای بری خارج!؟ که مامانه من مریضه دکترا جوابش کردن آره؟؟ فرزانه: سارا!! محسن این دختره کیه با تو چه نسبتی داره؟
سارا: من دخترشم از همون زنی که گفت دکترا جوابش کردن واقعا از تو بعید بود بابا دیگه ازت بدم میاد دیگه ازت متنفرم..
و سارا با اعصبانیت از کافه رفت
محسن: دخترم!! سارا یه لحظه وایسا نرو!!
سارا: ولم کن بدم میاد ازت من دیگه دختر تو نیستم اسم من و صدا نزن برو با همون فرزانه جونت

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱۵)

محسن: همین مامانت تو رو پرو بار آورده سارا: برو بمیرمحسن یهو...

ﻣــــﺮﺍﮐﻪ ﻣﮯﺷﻨﺎﺳﮯ؟؟؟ﺧﻮﺩﻣﻢ. . .ﮐﺴﮯ ﺷﺒﻴــﻪ ﻫﻴـــﭽﮑﺲ. . .ﮐﻤﮯ ﮐﻪ...

به مامانم میگم بخاریو روشن کن هوا خیلی سرد شده میگه بخاری ما...

-_- خیلی وقتا وقتی به گذشته فکر میکنم گریم میگیره نمیدونم چر...

پارت ٤ هزار و یک شبرسیدیم خونه خیلی بزرگ بودبا اون کیلیدی که...

زندگی با خنده ( نقشه)سارا: نقشت چیه؟نگار: باید بزاریم جیمین ...

سلاممممممببینید چقدر خوبم بین کلاسام براتون داستان مینویسم😂👌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط