part8
part8
فیک استاد جذاب من
جونگکوک: بریم
ات : بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم تابلو بود که جونگکوک عصبی حتما بخاطر لباسمع
جونگکوک ویو
بخاطر لباس ات خیلی عصبی بودم ولی سعی کردم به روم نیارم و به پنجره خیره شدم که دستای ات رو رو دستام حس کردم و سر ات رو روی شونه هام
برگشتم دیدم سرش رو گذاشته رو شونم و و دستام رو گرفته چشماش رو بسته بود منم سرم رو گذاشتم رو شونش
ات : ببخشید که باع شدم
جونگکوک : هوم
@ قربان رسیدیم
جونگکوک :ات بیا بریم
ات اومد پایین و دستای جونگکوک رو گرفت و وارد بار شدن
ات ویو
وارد بار شدیم بوی الکل و سیگار داشت خفم میکرد با جونگکوک رفتیم نشستیم
۵ دقیقه بعد
سوجون : به سلام آقای جئون دیگه یادی از ما نمیکنی
جونگکوک : هی سوجون سلام چه خبر
سوجون : سلامتی دوستدخترته؟ خیلی خوشگله( اشاره به ات )
جونگکوک : ها آره دوستدخترمع ات اسمش ات
ات : سلام ات هستم دوستدختره جونگکوک
سوجون : هومم خوشبختم ( خنده شیطانی )
ات : هم.. چنی.ن ( با تردد) ( نمیدونم درست یا نه 🦥)
تلفن جونگکوک زنگ میخوره
جونگکوک : ببخشید من یه دقیقه برم جواب بدم بیام
جونگکوک میره بالا تو یکی از اتاقا تا حرف بزنه
چند دقیقه بعد به گوشی سوجون پیام میاد
سوجون : آ ات جونگکوک گفت بری اتاق شماره ی ۹ کارت داره
ات ویو
به سوجون شک داشتم ولی من اینجارو نمیشناختم
ات : میشه اتاق ۹ رو نشونم بدین
سوجون : حتما
با سوجون رفتیم تو یکی از اتاقا ولی خالی بود و صدای کلید شدن در رو شنیدم
ات : چ...چرا.. در ... رو... کل..ید کر..دید
سوجون : قراره خوش بگذرونیم بلید بم حال بدی
ات : گوه نخور عوضی در رو باز کن
سوجون رفت سمت ات و محکم از گلوش گرفت و کوبند به دیوار و لباش رو گداشت رو لبای ات و محکم مک میزد
ات : اوممم آوممم ولم کن آهییی
سوجون : هیسسسس لال شو
ات :کمکککککککک کمکککککگگ
جونگکوک ویو یکی از دوستام زنگ زد رفتم بالا و باهاش حرف بزنم وقتی داشتم برمیگشتم یه صدای جیغ شنیدم که میگفت کمککک کمککک زیاد توجی نکردم و رفتم سر میز که دیدم ات و سوجون نبودن
وای نه نههه اون ات بود صداشم شبیه ات بوددددد
سریع دوییدم سمت اتاقع که دیدم سوجون داره به زود لباسای ات رو درمیاره چشمای ات پر اشک بود و جیغ میزد
ات : جانگکوکااااااا کممککککککک تروخداااا( گریه و عربده )
جونگکوک : سوجوننننن عوضیییییی
سریع رفتم و سوجون رو هل دادم و تا میتونستم زدمش و ات سعی داشت جدامون کنه و آخر سر از روش پاشدم تفنگم رو درآوردم و بهش شلیک کردم که ات گوشاش رو گرفت و جیغ میزد
ات : هق جانگ هق کوکااااااا هق هق هق
فیک استاد جذاب من
جونگکوک: بریم
ات : بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم تابلو بود که جونگکوک عصبی حتما بخاطر لباسمع
جونگکوک ویو
بخاطر لباس ات خیلی عصبی بودم ولی سعی کردم به روم نیارم و به پنجره خیره شدم که دستای ات رو رو دستام حس کردم و سر ات رو روی شونه هام
برگشتم دیدم سرش رو گذاشته رو شونم و و دستام رو گرفته چشماش رو بسته بود منم سرم رو گذاشتم رو شونش
ات : ببخشید که باع شدم
جونگکوک : هوم
@ قربان رسیدیم
جونگکوک :ات بیا بریم
ات اومد پایین و دستای جونگکوک رو گرفت و وارد بار شدن
ات ویو
وارد بار شدیم بوی الکل و سیگار داشت خفم میکرد با جونگکوک رفتیم نشستیم
۵ دقیقه بعد
سوجون : به سلام آقای جئون دیگه یادی از ما نمیکنی
جونگکوک : هی سوجون سلام چه خبر
سوجون : سلامتی دوستدخترته؟ خیلی خوشگله( اشاره به ات )
جونگکوک : ها آره دوستدخترمع ات اسمش ات
ات : سلام ات هستم دوستدختره جونگکوک
سوجون : هومم خوشبختم ( خنده شیطانی )
ات : هم.. چنی.ن ( با تردد) ( نمیدونم درست یا نه 🦥)
تلفن جونگکوک زنگ میخوره
جونگکوک : ببخشید من یه دقیقه برم جواب بدم بیام
جونگکوک میره بالا تو یکی از اتاقا تا حرف بزنه
چند دقیقه بعد به گوشی سوجون پیام میاد
سوجون : آ ات جونگکوک گفت بری اتاق شماره ی ۹ کارت داره
ات ویو
به سوجون شک داشتم ولی من اینجارو نمیشناختم
ات : میشه اتاق ۹ رو نشونم بدین
سوجون : حتما
با سوجون رفتیم تو یکی از اتاقا ولی خالی بود و صدای کلید شدن در رو شنیدم
ات : چ...چرا.. در ... رو... کل..ید کر..دید
سوجون : قراره خوش بگذرونیم بلید بم حال بدی
ات : گوه نخور عوضی در رو باز کن
سوجون رفت سمت ات و محکم از گلوش گرفت و کوبند به دیوار و لباش رو گداشت رو لبای ات و محکم مک میزد
ات : اوممم آوممم ولم کن آهییی
سوجون : هیسسسس لال شو
ات :کمکککککککک کمکککککگگ
جونگکوک ویو یکی از دوستام زنگ زد رفتم بالا و باهاش حرف بزنم وقتی داشتم برمیگشتم یه صدای جیغ شنیدم که میگفت کمککک کمککک زیاد توجی نکردم و رفتم سر میز که دیدم ات و سوجون نبودن
وای نه نههه اون ات بود صداشم شبیه ات بوددددد
سریع دوییدم سمت اتاقع که دیدم سوجون داره به زود لباسای ات رو درمیاره چشمای ات پر اشک بود و جیغ میزد
ات : جانگکوکااااااا کممککککککک تروخداااا( گریه و عربده )
جونگکوک : سوجوننننن عوضیییییی
سریع رفتم و سوجون رو هل دادم و تا میتونستم زدمش و ات سعی داشت جدامون کنه و آخر سر از روش پاشدم تفنگم رو درآوردم و بهش شلیک کردم که ات گوشاش رو گرفت و جیغ میزد
ات : هق جانگ هق کوکااااااا هق هق هق
۱۲.۱k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.