زن

#زن
مادر نبود
تمام سالها مادرانه بافته بود
مادرانه ساخته بود
تمام رویا های فرزند نداشته اش را
چه شد؟
هیچ ...
حرف ها و حدیث ها که بیشتر شد
مَردش هم دلش فرزندی می خواست و به قولی وارثی
چه می شد کرد
زورش به چرخ تقدیرش نمی رسید
تاب ماندن هم نداشت
چیزی نیاورده بود که با خود ببرد
با لباس سپید آمد و با رخت بی مهری داشت می رفت
ساک کوچکی برداشت
روز قبل راه را برای مثلاً مَردش باز گذاشت
لباس هایش را درون ساک جا داد
چیزی با خود بر نداشت؛حتی در دلش عشق چندین و چندساله اش را
عشقی که از همان ابتدا تمام شده بود
کسی مانعش نشد
دلش خالی از عشق و پر بود از غم
درخت بی ثمری که کسی سایه ی پر مهر و حضور آفتابیش را ندید
رفت تا پایان اجاق کوری یک مثلاً مَرد باشد
تمام رنج های زندگیش را به تنهایی به دوش کشیده بود
هیچ وقت کسی با او نبود
پدرش همان سال اول ازدواجش رفته بود
رفت تا مونس پیرزنی باشد که عروس هایش او را مزاحم زندگیشان می دیدند
رفت کنار مادرش
زندگی تمام شده بود
اما دلش در دنیا قرص مادر پیری بود که زمین گیر بود
مادری که دیری نپایید و او هم تنهایش گذاشت
مانده بود با برادرها و ارث خانه پدری
سهم خانه اش را که گرفت یک زیرزمین کوچک اجاره کرد تا هم خیاطی کند و هم به ظاهر زندگی
زن بود و پر از تلخی روزگار نامردی که با او خوب تا نکرده بود
تنهایی در کنار مردی بی احساس مَردش کرده بود
مردی که ذاتش شرف داشت به خیلی از به ظاهر مردهای روزگار
روی پاهایش ایستاد
و به تنهایی شروع کرد
بلند شد
خانه ای خرید که از آلاخون والاخونی در بیاید
باورش نمیشد برادرهایش که تنهایش گذاشته بودند،حالا برای پول دور و برش میپلکیدند
تُف کرد به این روزگار لاکردار
دوست داشت دور شود و دور
هیچ چیز را دوست نداشت
زن بود
دوست داشت جایی این همه درد و رنج را زمین بگذارد
جایی میان آغوشی که هیچ گاه نبود و بخت بدش به خاطر نازا بودنش کسی او را دیگر نخواسته بود
زن بود
تحمل بال یک پروانه برای این همه غم چقدر است؟
زن بود اما مردانه
#زن
#سپیده_ش
دیدگاه ها (۲۰)

یکی از احساسی ترین تولید محتواهای سورپرایزشو رو با شما درمیو...

حس می‌کنم ارتباط چهره‌به‌چهره عمقی داره که هیچ پیامی نمیتونه...

-صدای گریه ی کودکی می آمد... دختر جوانی آمد کودک را در آغوش...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط