من

من
دل رفتن نداشتم
درخت خانه‌ات ماندم

تو
رفتن را
دل دل نکن

ریزش برگ‌هایم
آزارت می‌دهد

محمدعلی بهمنی
دیدگاه ها (۱۱)

اشک رازی‌ستلبخند رازی‌ستعشق رازی‌ستاشکِ آن شب لبخندِ عشقم بو...

عشق از سر رفت بیرون و غرور او نرفتناز مهمان را ز صاحب خانه م...

عشق تو عالم دل جمله به یکبار گرفتبختیار اوست برما که تو را ی...

هر شب به تو با عشق و طرب می‌گذردبر من زغمت به تاب و تب می‌گذ...

تو!خود پاییزی دستانم را می خشکانی برگ هایم را می‌ریزی ودر رو...

.- یاد ها رفتند و ما هم می رویم از یادها .کی بماند برگ کاهی ...

کیستی که من اینگونه به اعتماد نام خود را با تو میگویم؟ کلید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط