رابطه سوخته (Burnt relationship ) ༺༻
رابطه سوخته (Burnt relationship ) ༺༻
part ⁵
باورم نمیشد بابا برای اولین بار سر همه داد کشید اصلا باور نمیکردم همچین اخلاقی از بابا بعید بود اما با خودم ک فکر کردم فهمیدم بابا فقط بخاطر آروم کردن خالم اینکارو کرد
اینکار رو کرد برای اینکه حس و حال خالم رومون تاثیر نذاره
بعد از چند مین:
رفتم توی آشپزخونه تا برا خاله آب قند بیارم بعد از برگشتن اون رو برا خالم بردم ک بابا
"جه هوآ بیار اینجا
♡چشم
همه دور میزناهار خوری بزرگ خونه مامانبزرگ نشسته بودن آب قند رو دادم دست خاله تا کمی ازش بخوره و یکم آروم شه و بعدش کنار جیمین نشستم
/مگه جا قحطه*آروم*
♡از چشات عذر میخوام ک اونور رو ندید نمیبینی اونو بزرگ ترا نشستن بیا نگا کن جه یون هم اینجا نشسته
•ها شیه منو نیگا میکونی؟
♡آخه داداش ب این جذابی ندییده
•آله خودم میلودم من خیلی جژابم(جین دوم)
/بله آقا جذابه من محو زیباییاتون شدم
•خودم میلودم
دوست داشتم با قیافه ی کیوت جه یون بخندم اما نمیشد چون همین امروز مامانبزرگ فوت شده بود و نمیتونستیم بخندیم
همه وجودشون پر از ناراحتی بود برای اینکه مامانبزرگ رو خیلی دوست داشتن
راستش منم دوستش داشتم اما بقیه ی خانواده حتی بهش سر هم نزدن خیلی سال پیش یه چند باری اومدن نیویورک اما زیاد نموندن فقط هم برای جمع های خانوادگی اونم بعضی از مواقع حاضر میشدن مثلا داییم و زن داییم اونا نروژ زندگی میکنن توی شهر تونسبرگ
همش برای مامانبزرگ عکس میفرستادن تا مامانبزرگ ببینه ک اونا سالم و شادن و زندگیشون رو به خوبی سپری میکنن
خاله مینجی هم توی دوسلدرف آلمان زندگی میکنه اما برعکس داییمینا زود زود به مامانبزرگ سر میزنن و بیشتر مواقع باهاش تلفنی صحبت میکنن اونا بخاطر تحصیلات جیمین رفتن تا توی دانشگاه اشتوتگارت آلمان رشته بازیگری بخونه تعریف ازش نباشه اما اون قیافش خیلی شبیه بازیگرا و آیدل های کره ایه
و مایی ک توی کره زندگی میکنیم اما راستش دیر ب دیر به مامانبزرگ سر میزنیم بیشتر وقت ها اون میومد پیشمون و میموند
part ⁵
باورم نمیشد بابا برای اولین بار سر همه داد کشید اصلا باور نمیکردم همچین اخلاقی از بابا بعید بود اما با خودم ک فکر کردم فهمیدم بابا فقط بخاطر آروم کردن خالم اینکارو کرد
اینکار رو کرد برای اینکه حس و حال خالم رومون تاثیر نذاره
بعد از چند مین:
رفتم توی آشپزخونه تا برا خاله آب قند بیارم بعد از برگشتن اون رو برا خالم بردم ک بابا
"جه هوآ بیار اینجا
♡چشم
همه دور میزناهار خوری بزرگ خونه مامانبزرگ نشسته بودن آب قند رو دادم دست خاله تا کمی ازش بخوره و یکم آروم شه و بعدش کنار جیمین نشستم
/مگه جا قحطه*آروم*
♡از چشات عذر میخوام ک اونور رو ندید نمیبینی اونو بزرگ ترا نشستن بیا نگا کن جه یون هم اینجا نشسته
•ها شیه منو نیگا میکونی؟
♡آخه داداش ب این جذابی ندییده
•آله خودم میلودم من خیلی جژابم(جین دوم)
/بله آقا جذابه من محو زیباییاتون شدم
•خودم میلودم
دوست داشتم با قیافه ی کیوت جه یون بخندم اما نمیشد چون همین امروز مامانبزرگ فوت شده بود و نمیتونستیم بخندیم
همه وجودشون پر از ناراحتی بود برای اینکه مامانبزرگ رو خیلی دوست داشتن
راستش منم دوستش داشتم اما بقیه ی خانواده حتی بهش سر هم نزدن خیلی سال پیش یه چند باری اومدن نیویورک اما زیاد نموندن فقط هم برای جمع های خانوادگی اونم بعضی از مواقع حاضر میشدن مثلا داییم و زن داییم اونا نروژ زندگی میکنن توی شهر تونسبرگ
همش برای مامانبزرگ عکس میفرستادن تا مامانبزرگ ببینه ک اونا سالم و شادن و زندگیشون رو به خوبی سپری میکنن
خاله مینجی هم توی دوسلدرف آلمان زندگی میکنه اما برعکس داییمینا زود زود به مامانبزرگ سر میزنن و بیشتر مواقع باهاش تلفنی صحبت میکنن اونا بخاطر تحصیلات جیمین رفتن تا توی دانشگاه اشتوتگارت آلمان رشته بازیگری بخونه تعریف ازش نباشه اما اون قیافش خیلی شبیه بازیگرا و آیدل های کره ایه
و مایی ک توی کره زندگی میکنیم اما راستش دیر ب دیر به مامانبزرگ سر میزنیم بیشتر وقت ها اون میومد پیشمون و میموند
۵.۰k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.