عشق اجباری پارت اول
عشق اجباری پارت اول
تقریبا شب شده بود و من باید یه لباس انتخاب می کردم اما هیچ
لباسی نمیتونست نظر منو به خودش جلب کنه تا اینکه از بین لباسای
قدیمی مادرم یه لباس سیاه رو پیدا کردم،از مادرم پرسیدم: مامان
میشه این لباست رو بپوشم?
+البته عزیزم، این لباس خیلی وقته واسه من کوچیک شده پس حتما
میتونی بپوشیش.
_ او که اینطور ممنونم مامان.
***
لباس رو پوشیدم تا زانوهام میرسید و آستین هاش توری بود واقعا که
خیلی قشنگ بود مخصوصا وقتی با کفش های نو بپوشیش، آره واقعا
خیلی خیلی قشنگه.🤧
تو همون حالت که داشتم توی فکرام از خودم تعریف میکردم بابام صدام
زد: آماندا بجنب دیگه دیر میرسیم به مراسم ها.
+اومدم اومدم یه لحظه وایسا الان میام.
_ باشه پس بجنب.
+باشه..
بعد از آماده شدن رفتیم به مهمونی و...
خب این از پارت اول تا پارت بعد بای😊
تقریبا شب شده بود و من باید یه لباس انتخاب می کردم اما هیچ
لباسی نمیتونست نظر منو به خودش جلب کنه تا اینکه از بین لباسای
قدیمی مادرم یه لباس سیاه رو پیدا کردم،از مادرم پرسیدم: مامان
میشه این لباست رو بپوشم?
+البته عزیزم، این لباس خیلی وقته واسه من کوچیک شده پس حتما
میتونی بپوشیش.
_ او که اینطور ممنونم مامان.
***
لباس رو پوشیدم تا زانوهام میرسید و آستین هاش توری بود واقعا که
خیلی قشنگ بود مخصوصا وقتی با کفش های نو بپوشیش، آره واقعا
خیلی خیلی قشنگه.🤧
تو همون حالت که داشتم توی فکرام از خودم تعریف میکردم بابام صدام
زد: آماندا بجنب دیگه دیر میرسیم به مراسم ها.
+اومدم اومدم یه لحظه وایسا الان میام.
_ باشه پس بجنب.
+باشه..
بعد از آماده شدن رفتیم به مهمونی و...
خب این از پارت اول تا پارت بعد بای😊
۳.۶k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.