عشق اجباری پارت دوم

عشق اجباری پارت دوم❤
نمیخوام مثل ندید پدید ها حرف بزنم اما اگه بگم که چقدر امارات بزرگی بود باورتون نمیشه ولی...
این حتی یک درصد هم برام مهم نیست و من هنوز از اون مرتـ☆که بدم میاد.
خلاصه ما وارد امارت شدیم و باید بگم که به جرعت میتونم بگم نزدیک ۵۰۰
نفر جمعیت داشت.
آماندا: وای این خیلی خوبه.
مامان: چی... اما چرا؟
+ خب چون این جوری دیگه حتی یک درصد هم احتمال نداره که رامون بتونه منو انتخاب کنه.
_ آماندا خودت خوب میدونی اگه پدرت بفهمه که این حرف رو زدی خیلی عصبانی میشه.
+ نه نگران نباش... آم راستی تو که بهش نمیگی؟
_ نه عزیزم نگران نباش این مثل یه راز بین من و تو میمونه.
+ ممنونم مامان.
بعد از کلی بحث با مامانم رفتم تا یه دوری توی امارت بزنم.
همون طوری که داشتم راه میرفتم یک دفعه به یک نفر برخورد کردم.
آماندا: آهای آقا حواست کجاست؟
+ او خیلی ببخشید.
وقتی دیدمش یکم جا خوردم، مگه من الان تو حیاط امارت نیستم پس چطوری این مرده اینجاست؟(فکر میکرد فقط خودش اینجاست)😑
مشخصات رامون: مردت نسبتاً هیکلی بود، انگار قدش ۱۹۲ بود.
مهاش بور بود و چشماش هم سبز تیره بود.
همین که خواستم حرف بزن یک دفعه...
خب اینم پارت دوم فعلا بای😘
دیدگاه ها (۰)

عشق اجباری پارت سومآماندا: همین که خواستم حرف بزنم یک دفعه.....

عشق اجباری پارت چهارمآماندا: خواستم پسره رو بلند کنم که یک د...

عشق اجباری پارت اول تقریبا شب شده بود و من باید یه لباس انتخ...

این عکس داستانی هست که قولشو داده بودم❤

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۶بادیگارده رفت در زد وبادیگارد : قر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط