من باختم
هیچوقت فکرشم نمیکردم یه زمانی چیزی منو برسونه به اینجا که هستم...
میپرسی کجا؟!
همینجا که سرافکنده اما با جرأت اعلام کنم باختم...
توی بازی زندگی باختم...
دلم به عقلم باخت...
و هیچ اتفاقی تو زندگی به این اندازه سهمگین نیست که آدم مقهور دودوتا چهارتای دنیا بشه...
من باختم...
اتفاقی که توی زندگیم افتاد یه اشتباه غیرقابل انکار بود...
من همه جوانبش رو سنجیده بودم بجز اینجا که دلم رو میبازم به عقل اطرافیان...
من اعتقادم به دوست داشتن، عشق، زندگی و رویاهامو از دست دادم...
البته که اگه هزاربار دیگه هم برگردم به اون موقعیت، با وجود تجربه تلخش، بازم تصمیمم همونه که اینبار گرفتم اما این چیزی نه از اشتباه بودنش و نه از تلخیش کم میکنه...
راستش حالم از عقل بهم میخوره...
از عاقلانه زندگی کردن... از پا گذاشتن روی دل و له کردنش... از به لجن کشیدن عشق به اسم عاقلانه عمل کردن...
از عاقلانه عمل کردنی که توش خودخواهی موج میزنه...
از عقلی که محاسبه میکنه چی به نفع من و دایره اطرافم ها ست...
من تهوع دارم و این تهوع با هیچ قرصی بر طرف نمیشه...
من بغض دارم وقتی که حتی لبخند میزنم...
من وسط خنده هام میزنم زیر گریه...
چه توقعی میشه از یه بازنده داشت...
من باختم و اینو زمانی فهمیدم که به جای لبهاش، پیشونیش رو بوسیدم...
میپرسی کجا؟!
همینجا که سرافکنده اما با جرأت اعلام کنم باختم...
توی بازی زندگی باختم...
دلم به عقلم باخت...
و هیچ اتفاقی تو زندگی به این اندازه سهمگین نیست که آدم مقهور دودوتا چهارتای دنیا بشه...
من باختم...
اتفاقی که توی زندگیم افتاد یه اشتباه غیرقابل انکار بود...
من همه جوانبش رو سنجیده بودم بجز اینجا که دلم رو میبازم به عقل اطرافیان...
من اعتقادم به دوست داشتن، عشق، زندگی و رویاهامو از دست دادم...
البته که اگه هزاربار دیگه هم برگردم به اون موقعیت، با وجود تجربه تلخش، بازم تصمیمم همونه که اینبار گرفتم اما این چیزی نه از اشتباه بودنش و نه از تلخیش کم میکنه...
راستش حالم از عقل بهم میخوره...
از عاقلانه زندگی کردن... از پا گذاشتن روی دل و له کردنش... از به لجن کشیدن عشق به اسم عاقلانه عمل کردن...
از عاقلانه عمل کردنی که توش خودخواهی موج میزنه...
از عقلی که محاسبه میکنه چی به نفع من و دایره اطرافم ها ست...
من تهوع دارم و این تهوع با هیچ قرصی بر طرف نمیشه...
من بغض دارم وقتی که حتی لبخند میزنم...
من وسط خنده هام میزنم زیر گریه...
چه توقعی میشه از یه بازنده داشت...
من باختم و اینو زمانی فهمیدم که به جای لبهاش، پیشونیش رو بوسیدم...
۴.۵k
۲۲ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.