𝑀𝒶𝒻𝒾𝒶 𝑔𝒾𝓇𝓁
𝑀𝒶𝒻𝒾𝒶 𝑔𝒾𝓇𝓁
[Part ۶ ]
قیافه اش خیلی آشنا بود ، ولی هرچقدر فکر میکردم یادم نمیومد . توف تو این حافظه
مارکو : سلام من مارکو ام [دست میدن ]
ارورا : خوشبختم، ولی ، ما جایی همدیگه ندیدیم؟ [دقت میکنه]
مارکو : فکر نکنم [با خنده]
رفتارش خیلی خیلی مشکوک میزد ، باهم به سمت پیست اسبسواری رفتیم . کمکم کرد سوار بشم ولی نمیدونه من ۸ سال آموزش دیدم ، بلخره چند ساعت ۶و نیم شد
ارورا : مرسی خوشگذشت من دیگه باید برم ، یه جلسه ی خیلی مهم دارم
مارکو : خواهش میکنم به منم خیلی خوشگذشت حیف شد که انقدر زود داری میری
ارورا : [خنده] بای
مارکو : بای ، ملکه [ملکه رو آروم گفت]
به محض سوار شدنم به ماشین ، کلی سوال مغزمو درگیر کرد
لقب منو از کجا بلده؟
چرا انگار یجا دیگه هم دیده بودمش ؟
چرا انقدر لحنش برام عجیب بود؟
و...
با رسیدنم به عمارت گره افکارم پاره شد
لوکا : رسیدیم
پیاده شدم و یک راست رفتم اتاقم دیر شده بود ، مکان مخفیگاه تقریبا ۳۰ مین فاصله داشت . پس سریع لباسامو پوشیدم و سوار موتورم شدم اگه با ماشین میرفتم دیر میشد
[عکس لباس میزارم(عکس موتور روی کاور هس)]
رسیدم انگار دیر کرده بودم ، چون تمام بچه ها آمده بودن .
[بچه ها بیو گرافی گروه بلکم میزارم اسلاید بعد]
تا وارد مخفیگاه شدم وول و هانول دوییدن سمتم و پریدن بغلم ، چسبیده بودن به دستام
هانول و وول : دلم برات تنگ شده بود اریییی
ارورا : نچ نچ خجالت بکشید مثلا عضو بزرگترین باند مافیایی کره اینا
هانول و وول سریع به خودشون آمدن و ولم کردن . منم خنده ام گرفته بود ، که کانگ گفت
☆خماری باشه؟😂☆
☆شرطا ۲۳ لایک ☆
[Part ۶ ]
قیافه اش خیلی آشنا بود ، ولی هرچقدر فکر میکردم یادم نمیومد . توف تو این حافظه
مارکو : سلام من مارکو ام [دست میدن ]
ارورا : خوشبختم، ولی ، ما جایی همدیگه ندیدیم؟ [دقت میکنه]
مارکو : فکر نکنم [با خنده]
رفتارش خیلی خیلی مشکوک میزد ، باهم به سمت پیست اسبسواری رفتیم . کمکم کرد سوار بشم ولی نمیدونه من ۸ سال آموزش دیدم ، بلخره چند ساعت ۶و نیم شد
ارورا : مرسی خوشگذشت من دیگه باید برم ، یه جلسه ی خیلی مهم دارم
مارکو : خواهش میکنم به منم خیلی خوشگذشت حیف شد که انقدر زود داری میری
ارورا : [خنده] بای
مارکو : بای ، ملکه [ملکه رو آروم گفت]
به محض سوار شدنم به ماشین ، کلی سوال مغزمو درگیر کرد
لقب منو از کجا بلده؟
چرا انگار یجا دیگه هم دیده بودمش ؟
چرا انقدر لحنش برام عجیب بود؟
و...
با رسیدنم به عمارت گره افکارم پاره شد
لوکا : رسیدیم
پیاده شدم و یک راست رفتم اتاقم دیر شده بود ، مکان مخفیگاه تقریبا ۳۰ مین فاصله داشت . پس سریع لباسامو پوشیدم و سوار موتورم شدم اگه با ماشین میرفتم دیر میشد
[عکس لباس میزارم(عکس موتور روی کاور هس)]
رسیدم انگار دیر کرده بودم ، چون تمام بچه ها آمده بودن .
[بچه ها بیو گرافی گروه بلکم میزارم اسلاید بعد]
تا وارد مخفیگاه شدم وول و هانول دوییدن سمتم و پریدن بغلم ، چسبیده بودن به دستام
هانول و وول : دلم برات تنگ شده بود اریییی
ارورا : نچ نچ خجالت بکشید مثلا عضو بزرگترین باند مافیایی کره اینا
هانول و وول سریع به خودشون آمدن و ولم کردن . منم خنده ام گرفته بود ، که کانگ گفت
☆خماری باشه؟😂☆
☆شرطا ۲۳ لایک ☆
۷.۱k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.