دلیل زندگی
دلیل زندگی
p1
خستم دیگه...از تمام دنیا خستم کی فکرشو میکرد کسی که تو زندگیش شاد ترین بود ب این وضع بیفته
دیگه خسته شدم بعد اون عوضی دیگه دلم میخواد بمیرم مادر پدرم سال پیش مردن اون موقع دیگه دلیلی برای زندگی نداشتم مادر پدرم تنها کسایی بودن که داشتم نه دوستی نه هیچی وقتی میخواستم از ارتفاع خودمو پرت کنم اون نجاتم داد و دلیلم برای زندگی شد بهم امید داد اولش اونو فقط ب عنوان یه دوست میدونستم و کنارش بودم ولی کمکم حسم بهش عوض شد داشتم عاشقش میشدم؟؟..
میخواستم این حس فاکی رو سرکوبش کنم ولی نشد معتادش شده بودم بهش میگفتم نمیگفتم فرقی نمیکرد اون نمیتونس با من باشه اون یه ادم معروف و بود و من یه دختر بچه خام بودم... ک..کاشکی اون موقعی که میخواستن بم تجاوز کنن اینو نمیگفت
چرا باید اینو میگفت چرا گفت به چیزی که ماله منه دست نزنین؟؟ کاشکی نمیگف کاشکی... از اون موقع رابطمون شروع شد...
بدون هیچ چیزی تو خیابون راه میرفتم تا حداقل ب یه ماشیم بر بخورم و از دست این زندگی فاکی خلاص شم رفتم تو جاده ای که چراغش سبز بود و ماشینا برا خودشون گاز میدادن..
صدای بوق ماشینا رو خیلی واضح میشنیدم گه منظورشون بود از خیابون بیام بیرون نمیدونم چرا ولی حس ارامش میکردم مردم جمع شده بودن و جیغ داد میکردن
داشتم لبخند میزدم؟؟..
حس خوبی بود و..ولی چرا اون خاطره یادم اومد
اون روزی که بهم گفت تا ابد باهاتم منظورش چی بود؟؟
منظورش تا تغییر فصلا بود؟؟
واقعا؟.
بی اختیار یه اشک از چشمم سرازیر شد
نور ماشینو به وضوح میدیم پس بالاخره وقتش رسیده..
داره تموم میشه چشمامو بستم و دستامو باز کردم در انتظار مرگ بودم...
که.......
ادامه داره
p1
خستم دیگه...از تمام دنیا خستم کی فکرشو میکرد کسی که تو زندگیش شاد ترین بود ب این وضع بیفته
دیگه خسته شدم بعد اون عوضی دیگه دلم میخواد بمیرم مادر پدرم سال پیش مردن اون موقع دیگه دلیلی برای زندگی نداشتم مادر پدرم تنها کسایی بودن که داشتم نه دوستی نه هیچی وقتی میخواستم از ارتفاع خودمو پرت کنم اون نجاتم داد و دلیلم برای زندگی شد بهم امید داد اولش اونو فقط ب عنوان یه دوست میدونستم و کنارش بودم ولی کمکم حسم بهش عوض شد داشتم عاشقش میشدم؟؟..
میخواستم این حس فاکی رو سرکوبش کنم ولی نشد معتادش شده بودم بهش میگفتم نمیگفتم فرقی نمیکرد اون نمیتونس با من باشه اون یه ادم معروف و بود و من یه دختر بچه خام بودم... ک..کاشکی اون موقعی که میخواستن بم تجاوز کنن اینو نمیگفت
چرا باید اینو میگفت چرا گفت به چیزی که ماله منه دست نزنین؟؟ کاشکی نمیگف کاشکی... از اون موقع رابطمون شروع شد...
بدون هیچ چیزی تو خیابون راه میرفتم تا حداقل ب یه ماشیم بر بخورم و از دست این زندگی فاکی خلاص شم رفتم تو جاده ای که چراغش سبز بود و ماشینا برا خودشون گاز میدادن..
صدای بوق ماشینا رو خیلی واضح میشنیدم گه منظورشون بود از خیابون بیام بیرون نمیدونم چرا ولی حس ارامش میکردم مردم جمع شده بودن و جیغ داد میکردن
داشتم لبخند میزدم؟؟..
حس خوبی بود و..ولی چرا اون خاطره یادم اومد
اون روزی که بهم گفت تا ابد باهاتم منظورش چی بود؟؟
منظورش تا تغییر فصلا بود؟؟
واقعا؟.
بی اختیار یه اشک از چشمم سرازیر شد
نور ماشینو به وضوح میدیم پس بالاخره وقتش رسیده..
داره تموم میشه چشمامو بستم و دستامو باز کردم در انتظار مرگ بودم...
که.......
ادامه داره
۶.۵k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.