ناموقتی پسر داییت بود و بعد از سال دیدیش

نام:وقتی پسر داییت بود و بعد از ۱۵ سال دیدیش
پارت:۳

جیمین:هنوزم سمجم
یک چشمک زد که اون حس شیطنت بچگی رو دوباره زنده کرد
جیمین:باید بگم اون موقع ازت خوشم نمی اومد چون هیچ وقت تو دعوا کم نمی آوردی
ا.ت:آره منم همین حس رو داشتم تو همیشه سعی میکردی قلدری کنی
جیمین:میشه یکم دیگه بشینم؟ ۱۵ ساله که یه عالمه حرف تو گلوم گیر کرده که باید بگم
ا.ت:آره چراکه نه
جیمین:همون روز که مهاجرت کردیم خیلی ناگهانی شد بابام یک پیشنهاد کاری عالی از آمریکا گرفت من اصلا فرصت نکردم که خداحافظی کنم اون موقع خیلی بچه بودم
فقط یادمه آخرین باری که دیدمت سر توپ باهم دعوا کردیم و من گفتم دیگه باهات حرف نمیزنم و بعدش...رفتم و خب...فقط میدونستم یک دختر عمه دارم
ا.ت:جیمین فکر میکردم تو رفتی و اصلا یادت رفته اینجا یک دختر عمه داری
راستی تا کی اینجا میمیونی؟
جیمین: یه سری کار های مهم داشتم تصمیم گرفتم موقتا اینجا بمونم
قلبم هی داشت تند تند میزد وقتی جیمین حرفش رو تموم کرد اون احساس معذب کامل از بین رفته بود پس گفتم
ا.ت: شمارت رو میدی بهم؟
جیمین خندید
جیمین:حتما ولی قبلش...یه شرط دارم
ا.ت:چه شرطی؟
جیمین:فردا همین موقع همین جا باش و من یه چیزی سفارش میدم یک شام کامل و تمام این ۱۵ سال رو برام تعریف کن دقیقا همینطوری پشت این میز
ا.ت:باشه قبول ولی دفعه بعد من سفارش میدم
از هم خداحافظی کردیم و اون از رستوران رفت بیرون من رفتم که به کارم برسم سعی میکردم کارم رو درست انجام بدم ولی حواسم پرت می‌شد همش به فکر فردا بودم
دیدگاه ها (۱)

نام:وقتی پسر داییت بود و بعد از ۱۵ سال دیدیشپارت:۲ا.ت: ببخشی...

نام:وقتی پسر داییت بود بعد از ۱۵ سال دیدیشپارت:۱پدر آدم در م...

اگه ببینن با کسی دعوا کردی و لت و پارشون کردی

love Between the Tides²⁰چند روز بعدا/ت با خودم فکر میکردم که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط