پارت ۷
پارت ۷
ددی_فاکر
کوک ساناکو رو کشوند تو اتاق و درو بست...
یکی محکم زد تو گوششو و کوبوندش ب دیوار...ساناکو هم ن چیزی میگفت ن کاری میکرد..
کوک چند لحظه نگاهش کرد و بعد لباشو کوبوند رو لباش...وحشیانه مک میزد و گازشون میگرف...
ناله های ساناکو تو دهن کوک خفه میشد...
یکی دو نیم بعد کوک نفس کم آورد و از لباش دل کند...
کوک:: لعنتی جون میدی همجاتو امتحان کنم...ولی ت حیفی...
دوس ندارم تورو مثل بقیه حرزه خودم کنم...برو آماده شو فردا بری پکن
ساناکو بدون حرفی رفت ک بزنه بیرون
کوک دستشو گرفت و کشوندش سمت خودش...
کوک:: تو مهمتر از اونی هستی ک فکرشو کنی...اینو یادت نره
ساناکو:: اوکی
ساناکو رفت بیرون...
کوک نفس عمیقی کشید و سیگارشو روشن کرد و گذاشت تو دهنش...
..............
سوبین:: نونااااا
سوبین رفت و ساناکو رو بغل کرد
سوبین:: چیکارت کرد ؟!
ساناکو:: بتوچه؟!
سوبین:: اهههه،خب فردا میری
ساناکو:: اره،،
سوبین:: زود بیا
ساناکو:: باید ببینیم کی تموم میشه مأموریت
سوبین:: میرم بخوابم...
ساناکو رفت تو بالکن و ب آسمون نگاه میکرد...
حس کرد چشاش داره سنگین میشه
برای همین رفت اتاقش و شروع کرد ب جمع کردن وسایلش...
لباس...کُلت...چاقوی مخصوصش و...
همچیو جمع کرد و گرفت خابید ک فردا صبحش بره...
ددی_فاکر
کوک ساناکو رو کشوند تو اتاق و درو بست...
یکی محکم زد تو گوششو و کوبوندش ب دیوار...ساناکو هم ن چیزی میگفت ن کاری میکرد..
کوک چند لحظه نگاهش کرد و بعد لباشو کوبوند رو لباش...وحشیانه مک میزد و گازشون میگرف...
ناله های ساناکو تو دهن کوک خفه میشد...
یکی دو نیم بعد کوک نفس کم آورد و از لباش دل کند...
کوک:: لعنتی جون میدی همجاتو امتحان کنم...ولی ت حیفی...
دوس ندارم تورو مثل بقیه حرزه خودم کنم...برو آماده شو فردا بری پکن
ساناکو بدون حرفی رفت ک بزنه بیرون
کوک دستشو گرفت و کشوندش سمت خودش...
کوک:: تو مهمتر از اونی هستی ک فکرشو کنی...اینو یادت نره
ساناکو:: اوکی
ساناکو رفت بیرون...
کوک نفس عمیقی کشید و سیگارشو روشن کرد و گذاشت تو دهنش...
..............
سوبین:: نونااااا
سوبین رفت و ساناکو رو بغل کرد
سوبین:: چیکارت کرد ؟!
ساناکو:: بتوچه؟!
سوبین:: اهههه،خب فردا میری
ساناکو:: اره،،
سوبین:: زود بیا
ساناکو:: باید ببینیم کی تموم میشه مأموریت
سوبین:: میرم بخوابم...
ساناکو رفت تو بالکن و ب آسمون نگاه میکرد...
حس کرد چشاش داره سنگین میشه
برای همین رفت اتاقش و شروع کرد ب جمع کردن وسایلش...
لباس...کُلت...چاقوی مخصوصش و...
همچیو جمع کرد و گرفت خابید ک فردا صبحش بره...
۵۲.۱k
۱۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.