پارت ۸
پارت ۸
ددی_فاکر
صبح زود ساناکو پاشد ک بره...
همه وسایلشو براش بردن و گذاشتن تو ماشین...
خودش هنوز تو عمارت بود...
ساناکو:: هی یوری...اینجا چ غلطی میکنی😂
یوری:: بتوچه؟!
ساناکو:: عه بمنچه😂
یوری:: به چی میخندی؟!
ساناکو:: میلنگی😂
یوری:: ببخشید ک دیشب داشتی منو میکشتی
ساناکو رفت و نزدیک یوری شد...
صورتشو ب صورتش نزدیک کرد...
یوری:: چ..چته...ها ب..برو عقب
ساناکو:: قسم میخورم یروزی یا برده خودم میکنمت یا جونتو ازت میگیرم👿
یوری:: 🖕
ک ساناکو یه مشت کوبوند تو صورتش...
یوری پا شد و رفت سمتش...
خاست با لگد بزنه به شکم ساناکو...
ولی ساناکو پاشو گرفت و زدش زمین...
سانامی:: بازم میخای؟! هوم؟! پاشو د زودباش
کوک:: چخبره؟؟!!
یوری:: س..ساناک..کو
کوک:: ساناکو این رفتارا چیه با افراد خودی؟؟!!
ساناکو:: این هرزه...
کوک:: دهنتو ببند
ساناکو:: اوکی...
@ خانم وقتشه حرکت کنیم
ساناکو:: اوکی اومدم
کوک:: صبر کن
ساناکو وایساد و کوک رفت سمش...
کوک:: حواست باشه هیچ کاریو توش گند نزنی...وگرنه خودم جونتو حروم صگا میکنم...
ساناکو:: اوم...اوکی،بدرود
ساناکو رفت از عمارت بیرون
بادیگاردا درو واسش باز کردن و سوار ماشین شد و به فرودگاه حرکت کردن...
تو راه همش به کوک و رفتارای عجیبش فک میکرد...
اما سعی داشت دیگه ب کوک فکری نکنه
ساناکو ویو:
لعنتی تورو از ذهنم بندازم دور... چطور از قلبم بندازمت بیرون؟!...هعففف
سی مین بعد رسیدن
لی جونگ:: اوووهههه خانمه جانگ ساناکووووو
ساناکو:: شما باید عاقای لی جونگ باشین
لی جونگ:: درسته... قراره با من به چین بیاین...بیاین بریم
خدمتگزارا چمدوناشونو بردن ... بعد تحویل بلیط و...سوار شدن
ساناکو خسته بود و ب صندلی تکیه داد و ب این فکر میکرد ک اگه بره اونجا چ اتفاقاتی قراره براش بیوفته و چی در پیش داره...
کم کم خوابش برد...
ددی_فاکر
صبح زود ساناکو پاشد ک بره...
همه وسایلشو براش بردن و گذاشتن تو ماشین...
خودش هنوز تو عمارت بود...
ساناکو:: هی یوری...اینجا چ غلطی میکنی😂
یوری:: بتوچه؟!
ساناکو:: عه بمنچه😂
یوری:: به چی میخندی؟!
ساناکو:: میلنگی😂
یوری:: ببخشید ک دیشب داشتی منو میکشتی
ساناکو رفت و نزدیک یوری شد...
صورتشو ب صورتش نزدیک کرد...
یوری:: چ..چته...ها ب..برو عقب
ساناکو:: قسم میخورم یروزی یا برده خودم میکنمت یا جونتو ازت میگیرم👿
یوری:: 🖕
ک ساناکو یه مشت کوبوند تو صورتش...
یوری پا شد و رفت سمتش...
خاست با لگد بزنه به شکم ساناکو...
ولی ساناکو پاشو گرفت و زدش زمین...
سانامی:: بازم میخای؟! هوم؟! پاشو د زودباش
کوک:: چخبره؟؟!!
یوری:: س..ساناک..کو
کوک:: ساناکو این رفتارا چیه با افراد خودی؟؟!!
ساناکو:: این هرزه...
کوک:: دهنتو ببند
ساناکو:: اوکی...
@ خانم وقتشه حرکت کنیم
ساناکو:: اوکی اومدم
کوک:: صبر کن
ساناکو وایساد و کوک رفت سمش...
کوک:: حواست باشه هیچ کاریو توش گند نزنی...وگرنه خودم جونتو حروم صگا میکنم...
ساناکو:: اوم...اوکی،بدرود
ساناکو رفت از عمارت بیرون
بادیگاردا درو واسش باز کردن و سوار ماشین شد و به فرودگاه حرکت کردن...
تو راه همش به کوک و رفتارای عجیبش فک میکرد...
اما سعی داشت دیگه ب کوک فکری نکنه
ساناکو ویو:
لعنتی تورو از ذهنم بندازم دور... چطور از قلبم بندازمت بیرون؟!...هعففف
سی مین بعد رسیدن
لی جونگ:: اوووهههه خانمه جانگ ساناکووووو
ساناکو:: شما باید عاقای لی جونگ باشین
لی جونگ:: درسته... قراره با من به چین بیاین...بیاین بریم
خدمتگزارا چمدوناشونو بردن ... بعد تحویل بلیط و...سوار شدن
ساناکو خسته بود و ب صندلی تکیه داد و ب این فکر میکرد ک اگه بره اونجا چ اتفاقاتی قراره براش بیوفته و چی در پیش داره...
کم کم خوابش برد...
۳۷.۴k
۱۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.