پارت²³
پارت²³
فصل دوم
................................
تمام وسایل اتاق بهم ریخته بود میز ارایشش شکسته بود و خودش ... خودش رو زمین افتاده بود و دستش پر خون بود .... سریع دویدم سمتش و سرشو رو پام گذاشتم
_ یونااا .. یونااا چشماتو باز کن
(راوی)
جونگ کوک اینقدر ترسیده بود که نمیدونست باید چیکار کنه اشکای که دیدشو تار کرده بودن رو کنار زد و سریع به خدمه هایه عمارت گفت تا دکتر بیارن یونارو بلند کرد و برد به یه اتاق مناسب و دکتر اومد تو اتاق
" تو میتونی بری بیرون
_ من تو اتاق میمونم
" برو بیرون !
به زور بیرونش کرد ... پشت در اتاق هی قدم میزد یه ربعی پشت در هی قدم میزد تا دکتر بالاخره دررو باز کرد و با ارامش کامل اومد بیرون اما برخلاف دکتر جونگ کوک عین برق گرفته ها به سمتش حجوم برد و منتظر یه جواب خوب بود دکتر عینکش رو به ارونی در اورد و سرشو پایین انداخت
_ چیشده ؟ یونا حالش خوبه
دکتر" این روزا فشار روشونه؟
جونگ کوک گیج نگاهش کرد و یکم فک کرد و گفت
_ نه حالش خوب بود
دکتر" اما من اینجور فک نمیکنم ... با توجه به وضعیتشون باید بگم شانس اوردن که دچاره حمله قلبی نشدن
_ چ .. چیی؟ مگه چیشده؟؟؟
دکتر" حمله عصبی .. باعث ایجاد احساسات کوتاه و ناگهانی ترس و واکنشهای فیزیکی شدید ... احتمالا وقتی بهوش بیاد عوارضایی مثل افسردگی، اختلالات اضطرابی و یه همچین چیزایی داره که نمیخوام وارد جزئیات بشم
جونگ کوک تا الان زبونش بند اومده بود و چیزیم نداشت بگه به زور زبون باز کرد و یه سوال دیگم پرسید
_ الان .. من باید چیکار کنم؟کی بهوش میا؟
دکتر" به زودی .. مراقبشون باشید و نمیتونم بگم بهتره باید بگم حتماا زیر ذره بین قرارشون بدین تا یه وقت دوباره این اتفاق نیوفته چون قول نمیدم اتفاق جدی براشون نیوفته
_ باشه حتما .. ممنون
بعد از رفتن دکتر جونگ کوک رفت تو اتاق و کنار تختش نشست به سرم تویه دست یونا خیره شد اروم دستایه یخ یونارو گرفت و اون یکی دستشو رویه گونش کشید ...... حدود دوساعتی میشد که تو اتاق بدون هیچ حرکتی نشسته بود و منتظر بهوش اومدن یونا بود چهار چشمی حواسش بود تا یه حرکتی بکنه
_ مگه اون دکتر خل بهش بیهوشی زده که اینحوری غش کرده؟
سرشو تکون داد و بلند شد و از رو میز یه لیوان اب ریخت برایه خودش و دوباره اومد نشست لیوانو گذاشت رو میز که در یهو باز شد
النا" جونگ کوک دوساعته اینجا چیکار میکنی؟
_ برو بیرون
النا" تو بیا من حوصلم سر رفته
_ به من چه .. برو دیگهه
النا" ایش .. اصن نیا
بعدم درو محکم کوبید و رفت اخم کرد وچندتا فحش به النا داد تا اروم بگیره .... دوباره به صندلیش تکیه داد و به یونا نگا کرد دیگه داشت خسته میشد خواست بلند بشه که دید یونا چشماشو باز کرد
؛؛ جونگ کوک؟
تندی نشست کنارش و دستشو گرفت
_ اینجام اینجام .. چیزی میخوای؟
؛؛ سرم .. خیلی درد میکنه
سریع یه لیوان اب دا دستش یونا اروم یکم از ابو خرد و گذاشت رو میز و با کمک جونگ کوک صاف نشست ... چند دقیقه ای میشد که ساکت بودن جونگ کوک هی میخواست سوال پیچش کنه ولی میترسید باز اتفاقی براش بیوفته برایه همین هیولایه درونشو کنترل کرد تا چیزی ازش نپرسه اینقدر با خودش کلنجار رفت تا اینکه خود یونا زبون باز کرد و حرف زد
؛؛ نمیخوای بدونی چی شده؟
جونگ کوک اروم سرشو بلند کرد وقتی دید یونا کاملا اماده بازجویی هست شروع کرد سوال کردن
_ چی اینجوری تورو عصبی کرد؟
؛؛ میدونستم میخوای اینو بپرسی ... اون فلش من توشو دیدم
سرشو انداخت پایین و با تن صدایه خیلی اروم تری ادامه داد
؛؛ فهمیدم پدرم چیکار کرده
فصل دوم
................................
تمام وسایل اتاق بهم ریخته بود میز ارایشش شکسته بود و خودش ... خودش رو زمین افتاده بود و دستش پر خون بود .... سریع دویدم سمتش و سرشو رو پام گذاشتم
_ یونااا .. یونااا چشماتو باز کن
(راوی)
جونگ کوک اینقدر ترسیده بود که نمیدونست باید چیکار کنه اشکای که دیدشو تار کرده بودن رو کنار زد و سریع به خدمه هایه عمارت گفت تا دکتر بیارن یونارو بلند کرد و برد به یه اتاق مناسب و دکتر اومد تو اتاق
" تو میتونی بری بیرون
_ من تو اتاق میمونم
" برو بیرون !
به زور بیرونش کرد ... پشت در اتاق هی قدم میزد یه ربعی پشت در هی قدم میزد تا دکتر بالاخره دررو باز کرد و با ارامش کامل اومد بیرون اما برخلاف دکتر جونگ کوک عین برق گرفته ها به سمتش حجوم برد و منتظر یه جواب خوب بود دکتر عینکش رو به ارونی در اورد و سرشو پایین انداخت
_ چیشده ؟ یونا حالش خوبه
دکتر" این روزا فشار روشونه؟
جونگ کوک گیج نگاهش کرد و یکم فک کرد و گفت
_ نه حالش خوب بود
دکتر" اما من اینجور فک نمیکنم ... با توجه به وضعیتشون باید بگم شانس اوردن که دچاره حمله قلبی نشدن
_ چ .. چیی؟ مگه چیشده؟؟؟
دکتر" حمله عصبی .. باعث ایجاد احساسات کوتاه و ناگهانی ترس و واکنشهای فیزیکی شدید ... احتمالا وقتی بهوش بیاد عوارضایی مثل افسردگی، اختلالات اضطرابی و یه همچین چیزایی داره که نمیخوام وارد جزئیات بشم
جونگ کوک تا الان زبونش بند اومده بود و چیزیم نداشت بگه به زور زبون باز کرد و یه سوال دیگم پرسید
_ الان .. من باید چیکار کنم؟کی بهوش میا؟
دکتر" به زودی .. مراقبشون باشید و نمیتونم بگم بهتره باید بگم حتماا زیر ذره بین قرارشون بدین تا یه وقت دوباره این اتفاق نیوفته چون قول نمیدم اتفاق جدی براشون نیوفته
_ باشه حتما .. ممنون
بعد از رفتن دکتر جونگ کوک رفت تو اتاق و کنار تختش نشست به سرم تویه دست یونا خیره شد اروم دستایه یخ یونارو گرفت و اون یکی دستشو رویه گونش کشید ...... حدود دوساعتی میشد که تو اتاق بدون هیچ حرکتی نشسته بود و منتظر بهوش اومدن یونا بود چهار چشمی حواسش بود تا یه حرکتی بکنه
_ مگه اون دکتر خل بهش بیهوشی زده که اینحوری غش کرده؟
سرشو تکون داد و بلند شد و از رو میز یه لیوان اب ریخت برایه خودش و دوباره اومد نشست لیوانو گذاشت رو میز که در یهو باز شد
النا" جونگ کوک دوساعته اینجا چیکار میکنی؟
_ برو بیرون
النا" تو بیا من حوصلم سر رفته
_ به من چه .. برو دیگهه
النا" ایش .. اصن نیا
بعدم درو محکم کوبید و رفت اخم کرد وچندتا فحش به النا داد تا اروم بگیره .... دوباره به صندلیش تکیه داد و به یونا نگا کرد دیگه داشت خسته میشد خواست بلند بشه که دید یونا چشماشو باز کرد
؛؛ جونگ کوک؟
تندی نشست کنارش و دستشو گرفت
_ اینجام اینجام .. چیزی میخوای؟
؛؛ سرم .. خیلی درد میکنه
سریع یه لیوان اب دا دستش یونا اروم یکم از ابو خرد و گذاشت رو میز و با کمک جونگ کوک صاف نشست ... چند دقیقه ای میشد که ساکت بودن جونگ کوک هی میخواست سوال پیچش کنه ولی میترسید باز اتفاقی براش بیوفته برایه همین هیولایه درونشو کنترل کرد تا چیزی ازش نپرسه اینقدر با خودش کلنجار رفت تا اینکه خود یونا زبون باز کرد و حرف زد
؛؛ نمیخوای بدونی چی شده؟
جونگ کوک اروم سرشو بلند کرد وقتی دید یونا کاملا اماده بازجویی هست شروع کرد سوال کردن
_ چی اینجوری تورو عصبی کرد؟
؛؛ میدونستم میخوای اینو بپرسی ... اون فلش من توشو دیدم
سرشو انداخت پایین و با تن صدایه خیلی اروم تری ادامه داد
؛؛ فهمیدم پدرم چیکار کرده
۷.۵k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.