پارت²⁴
پارت²⁴
فصل دوم
................................
؛؛ فهمیدم پدرم چیکار کرده ... بخاطر همین حالم بدشد
_ از کجا فهمیدی؟
؛؛اون فلش .. برداشتم
_ واسه چی؟ خودم بهت میگفتم چرا سرخود کار انجام میدی؟
دید جوابی نداد و سرش پایین بود دیگه ادامه نداد و نفس عمیق کشید بلند شد بر ه که
؛؛ میشه بکشمش؟
سوالی نگاهش کرد که دوباره تکرارش کرد
؛؛ میگم میشه بکشمش؟
_ کیو؟
؛؛خودت میدونی منظورم کیه
یکم فک کرد و بعد وقتی متوجه شد اخم کرد و شاکی گفت
_ چرتو پرت نگو
؛؛ جدی گفتم ... بیا انتقاممونو بگیریم
چیزی که ازش میترسید اتفاق افتاده بود یونا همه چیو خیلی زود فهمید و میخواد قشقرق به پا کنه سعی کرد خودشو کنترل کنه و با یونا کل کل نکنه تا حالش بد نشه
_ بعدا درموردش صحبت میکنیم ..باید استراحت کنی
لبخند سردی به یونا زد و رفت بیرون ...
(چهارروز بعد)
تو این چندروز یونا همش حرف از انتقام میزد و جونگ کوک رو بیشتر نگران میکرد ولی جونگ کوک خیلی خوب از پس یونا برمیومد و هردفعه یه جوری میپیچوندش که به این چیزا فکر نکنه ولی خوب کسایی که با داستان همراهن میدونن که یونا شاید حواسش پرت بشهانا هیچ وقت بیخیال نمیشه ... حتی الان هم داشتن باهم دیگه سر این موضوع میجنگیدن
_ موهامو ول کنن
؛؛ چی میشه بریم کره؟من میخوام برم کرههههه
_ یوناااا من بارها و بار ها برات توضیح دادم که چرا نمیشه بریمم حالام موهامو ول کننن
یونا که حسابی از این کار خوشش اومده بود بیشتر موهاشو کشید و حرصشو سر جونگ کوک خالی کرد بعدم ولش کرد و دست به سینه تکیه اش رو به تخت داد
_ واقعا که خیلی بچه ای .. واسه چی موهامو میکشی !
؛؛ چون زبون ادمیزاد حالیت نمیشه میگم میخوام برم کره یعنی میخوام برم کره !
_ منم بهت گفتم نمیشه نمیتونیم امکانش نیست جان جدت اینقدر گیر نده
اخمالو به جونگ کوک زل زد اونم از ترس اینکه دوباره موهاشو بکشه چیزی نگفت و بلند شد رفت بیرون از اتاق و شماره یه نامجونو گرفت
_ الو هیونگ .. سلام ... چه خبرا بود
نامجون" خبر خوبی دارم بالاخره تونستیم بدون هیچ دردسری اون دستگاه رو از مکس بگیریم به علاوه
_خوب؟ بگو دیگه
نامجون" تمام خونشو شنود کار گذاشتیم و تو اتاقش و اتاق کارش دوربین کار گذاشتیم
_ جدی میگی؟؟
نامجون" اره !
_ دمت گرم هیونگ واقعا کمک بزرگی میکنی ... ولی کی میاید این طرف؟
نامجون " احامالا فردا یا پس فردا چون باید کارامونو انجام بدیم
_ باشه پس خبرم کن ...خدافظ
بعد از قط کردن گوشی نفس راحتی کشید بالاخره این کارم حل شد ... اگه همینجوری کارا خوب پیش میرفت دیگه هیج دردسری نداشتن .... لبخند گنده ای رویه لباش نشست و با همون لبخند به سمت حیاط به راه افتاد ...
فصل دوم
................................
؛؛ فهمیدم پدرم چیکار کرده ... بخاطر همین حالم بدشد
_ از کجا فهمیدی؟
؛؛اون فلش .. برداشتم
_ واسه چی؟ خودم بهت میگفتم چرا سرخود کار انجام میدی؟
دید جوابی نداد و سرش پایین بود دیگه ادامه نداد و نفس عمیق کشید بلند شد بر ه که
؛؛ میشه بکشمش؟
سوالی نگاهش کرد که دوباره تکرارش کرد
؛؛ میگم میشه بکشمش؟
_ کیو؟
؛؛خودت میدونی منظورم کیه
یکم فک کرد و بعد وقتی متوجه شد اخم کرد و شاکی گفت
_ چرتو پرت نگو
؛؛ جدی گفتم ... بیا انتقاممونو بگیریم
چیزی که ازش میترسید اتفاق افتاده بود یونا همه چیو خیلی زود فهمید و میخواد قشقرق به پا کنه سعی کرد خودشو کنترل کنه و با یونا کل کل نکنه تا حالش بد نشه
_ بعدا درموردش صحبت میکنیم ..باید استراحت کنی
لبخند سردی به یونا زد و رفت بیرون ...
(چهارروز بعد)
تو این چندروز یونا همش حرف از انتقام میزد و جونگ کوک رو بیشتر نگران میکرد ولی جونگ کوک خیلی خوب از پس یونا برمیومد و هردفعه یه جوری میپیچوندش که به این چیزا فکر نکنه ولی خوب کسایی که با داستان همراهن میدونن که یونا شاید حواسش پرت بشهانا هیچ وقت بیخیال نمیشه ... حتی الان هم داشتن باهم دیگه سر این موضوع میجنگیدن
_ موهامو ول کنن
؛؛ چی میشه بریم کره؟من میخوام برم کرههههه
_ یوناااا من بارها و بار ها برات توضیح دادم که چرا نمیشه بریمم حالام موهامو ول کننن
یونا که حسابی از این کار خوشش اومده بود بیشتر موهاشو کشید و حرصشو سر جونگ کوک خالی کرد بعدم ولش کرد و دست به سینه تکیه اش رو به تخت داد
_ واقعا که خیلی بچه ای .. واسه چی موهامو میکشی !
؛؛ چون زبون ادمیزاد حالیت نمیشه میگم میخوام برم کره یعنی میخوام برم کره !
_ منم بهت گفتم نمیشه نمیتونیم امکانش نیست جان جدت اینقدر گیر نده
اخمالو به جونگ کوک زل زد اونم از ترس اینکه دوباره موهاشو بکشه چیزی نگفت و بلند شد رفت بیرون از اتاق و شماره یه نامجونو گرفت
_ الو هیونگ .. سلام ... چه خبرا بود
نامجون" خبر خوبی دارم بالاخره تونستیم بدون هیچ دردسری اون دستگاه رو از مکس بگیریم به علاوه
_خوب؟ بگو دیگه
نامجون" تمام خونشو شنود کار گذاشتیم و تو اتاقش و اتاق کارش دوربین کار گذاشتیم
_ جدی میگی؟؟
نامجون" اره !
_ دمت گرم هیونگ واقعا کمک بزرگی میکنی ... ولی کی میاید این طرف؟
نامجون " احامالا فردا یا پس فردا چون باید کارامونو انجام بدیم
_ باشه پس خبرم کن ...خدافظ
بعد از قط کردن گوشی نفس راحتی کشید بالاخره این کارم حل شد ... اگه همینجوری کارا خوب پیش میرفت دیگه هیج دردسری نداشتن .... لبخند گنده ای رویه لباش نشست و با همون لبخند به سمت حیاط به راه افتاد ...
۴.۷k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.