شآید از بیخوابیم اگر این روزها بخوام بگم راستش چیزی یادم
شآید از بیخوابیم اگر این روزها بخوام بگم راستش چیزی یادم نمیاد بجز اینکه نخوابیدم و فکر بود، فکرِ چی نمیدونم اما این روزها شب وقتی نخوابم خودم هم دیگه نمیفهمم دقیقا برای چی بیخوابی دارم، شاید به این باور رسیدم بیداری بهتر از هرچیزی برای منه نکه این روزها حتی از روشنایی هم وحشت دارم تاریکیش دیگر غنا از تعریف است، اما یه امای گنده همیشه تو فکر وخیال و باور و حتی جلویِ چشمام هست چیزی که از خودم میپرسم یا با خودم درموردش حرف میزنم اما بازهم نمیفهمم بعد برمیگردم به خودم میگم به اینجا نرس که خودتم دیوونگیت رو نخوای قبول کنی یا برات ترسناک بشه ولی من آدمییم اعتراف کرد عاقلِ اما عقل نداره درست ولی هنوزم خودش رو قبول داشت اما بماند که این اماها بازهم ادامه دارند تا بینهایت شاید، بعد از هر اما هم شاید میاد ما حرف میزنیم میگیم میخندیم ولی واقعیت همیشه یه چیز دیگه اس حتی الانی که گفتم دارم مینویسم اما خودم هم نفهمیدم چی رو نوشتم، هذیونیات این وقتِ صبح مثِ صبحانه برای روحِ خسته اس نوش جان میکنه بعد یه دلِ سیر بیهوشی میکشه نه خواب ...
هنوزم جا دارم ولی بسمِ ... :)
#فاطمه_آشوب
صبحتونم بخیر .. ❤
هنوزم جا دارم ولی بسمِ ... :)
#فاطمه_آشوب
صبحتونم بخیر .. ❤
۴.۹k
۳۱ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.