پارت ۹
پارت ۹
سوجی : خب چیکار داری هاااا
جونگکوک: سوجی تو چرا برا سوزی قلدری میکنی هاااااا
سوجی اونو از مدرسه ببر تا قلدری نکنم
جونگکوک: عه مگه هرچی تو بگی
یالا برو از خواهرت معذرت خواهی کن
سوجی : عمرا
جونگکوک: برو ووو
سوجی رفت و از سوزی معذرت خواهی کرد سوزی گفت
سوزی تو مثلا برادرمی نه دشمنم
سوجی خب من عذر خواهی کردم چیکار کنم خو
سوزی هیچی
ا ت بیاین ناهار
سوجی و سوزی باشه
از زبان سوزی
ناهار سوجی بود و ما خوردیم بعد ناهار داشتم تو اتاق در. میخوندم که در اتاقم زده شد گفتم بیا دیدم سوجی اومد تو نشست کنارم محکم بغلم کرد و با بغض گفت معذرت میخوام تعجب کرده دستاشو گرفتم گفتم چرا بغض میکنی
سوجی از وقتی برات قلدری کردم عذاب وجدان گرفتم
سوزی خیله خوب باشه
سوجی : منو بخشیدی
سوزی : آره
سوجی : وافعا با خوشحالی
سوزی آره دیگه
سوجی پرید بغلم بعد گفت باهم درس بخونیم گفتم باشه
سوجی : خب چیکار داری هاااا
جونگکوک: سوجی تو چرا برا سوزی قلدری میکنی هاااااا
سوجی اونو از مدرسه ببر تا قلدری نکنم
جونگکوک: عه مگه هرچی تو بگی
یالا برو از خواهرت معذرت خواهی کن
سوجی : عمرا
جونگکوک: برو ووو
سوجی رفت و از سوزی معذرت خواهی کرد سوزی گفت
سوزی تو مثلا برادرمی نه دشمنم
سوجی خب من عذر خواهی کردم چیکار کنم خو
سوزی هیچی
ا ت بیاین ناهار
سوجی و سوزی باشه
از زبان سوزی
ناهار سوجی بود و ما خوردیم بعد ناهار داشتم تو اتاق در. میخوندم که در اتاقم زده شد گفتم بیا دیدم سوجی اومد تو نشست کنارم محکم بغلم کرد و با بغض گفت معذرت میخوام تعجب کرده دستاشو گرفتم گفتم چرا بغض میکنی
سوجی از وقتی برات قلدری کردم عذاب وجدان گرفتم
سوزی خیله خوب باشه
سوجی : منو بخشیدی
سوزی : آره
سوجی : وافعا با خوشحالی
سوزی آره دیگه
سوجی پرید بغلم بعد گفت باهم درس بخونیم گفتم باشه
۷.۳k
۰۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.