او رفت و مرا محض خدا یادش نیست

‌ او رفت و مرا محض خدا یادش نیست
آن دلبر من عشق و وفا یادش نیست

در سوز و گدازم من از این عشق ولی
افسوس که او سوز مرا یادش نیست

او برد دلم را و هوایی شده ام
انگار که مُرده ست و هوا یادش نیست

گفتم که چرا زود بریدی از من
دل دید که او چون و چرا یادش نیست

گفتم به شفای لب تو محتاجم
خندید، گمانم که دوا یادش نیست

گفتم به خدا سخت تو را می خواهم
سخت است ولی او که خدا یادش نیست..
دیدگاه ها (۲)

چه شوری می زند قلبم که شیرین می شوی هردمتویی درمانگرم شبها و...

دست و پابسته کجا بردی مرا ای دوره گردمن غریب افتاده ام اینجا...

در دامِ تـو اُفـتـاده ام و بـاز ، غَـمـی نیـستدیوانه ی چَشما...

نیمی از جان مرا بردی، محبت داشتینیم باقی مانده هم هروقت فرصت...

گفتم از کوه بگویم ! قدمم می‌لرزداز تو دم می‌زنم اما قلمم می...

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط