غزلم دره ای از نسترن و شب بوهاست

غزلم دره ای از نسترن و شب بوهاست
مرتع درمنه ها دهکده ی آهو هاست

این طرف کوچه ی بن بست نگاه آبی ها
آن طرف کوچه ی پیوندکمان ابروهاست

این خیابان بلندی که به پایین رفته
مال گیسوی به هم ریخته ی هندوهاست

غزلم گردش کاشی است در اسلیمی ها
غزلم تابش خورشید بر اسکیمو هاست

باد می آید و انجیر مقدس مست از
روسری های به رقص آمده در هوهو هاست

هر چه که بر سر من رفته از این قافیه ها
از به رقص آمدن باد میان موهاست

تلخ مردن وسط هاله ای از ابر و عسل
سرنوشت همه ی هسته ی زرد آلو هاست

کار سختی است _ ببخشید _ ولی می گویم ....
اینکه ... بوسیدنتان .... دغدغه ی .... کم روهاست


#حامد_عسکری
دیدگاه ها (۴)

زیبای من! آیینه ی تنها شدنم باش انگیزه ی وابسته به دنیا شدنم...

ﺩﻟﺘﻨﮓ ﯾﻌﻨﯽ ﺳﯿﺐ ﺳﺮﺥ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﺑﻮﺩﻡﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺍﻣﺎ ﺳﯿﺐ ﻣﯽ ﭼﯿﺪ...

گر چه از عقل گران لنگر فلاطونیم ماکار با اطفال چون افتاد مجن...

هر چه از درون درد با ما باشد با ما می‌ماند..چند سالی می‌شد ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط