اغوشاستاد

#اغوش_استاد🌙
#پارت49

ازماشینم پیاده شدم ورفتم سمت دانشگاه امروز اولین کلاسم با پناه اینا بود بعداز اون روز حتی یک بار هم ندیده بودمش ودانشگاه هم نیومده بود خیلی جلوی خودم وگرفته بودم که نرم در خونش یا از رفیقش نپرسم.

نمیدونم چرا اما کنجکاو بودم بدونم چندروز حتی سرکلاساشم حاضرنشده واز خونه هم بیرون نیومده...حس می کردم بخاطر من اینطوری شده اما بعید میدونم حرفام اونقدر روش تاثیر گذاشته باشه..
واردکلاس شدم و رفتم سمت میزم نگاهی به دانشجو ها کردم باز جای پناه خالی بود نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم به تدریس بعدازاینکه کلاس تموم شد نگاهی به عزیزی دوست پناه انداختم وصداش کردم:

_خانم عزیزی

باتعجب برگشت نگاهم کردو گفت:

_بله استاد؟

_تشریف بیارین

دانشجو ها همه داشتن نگاه می کردن که اخمی کردم وگفتم:

_کلاس که تموم شده دیگه چرا وایسادین؟

همه رفتن روبه عزیزی گفتم:

_خانم صادقی چرا سرکلاس حاضر نمیشن؟

سرش انداخت پایین ودو دل بود انگار برای گفتن حرفش...🥲
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎
دیدگاه ها (۰)

#اغوش_استاد🌙#پارت50نگاهش کردم وگفتم:_اگر جلسه بعد نیان این و...

#آغوش_استاد🌙#پارت52_نمیدونم_دروغ نگو...شما خوب میدونی کجاست_...

#اغوش_استاد🌙#پارت48چیزی نگفتم ونگاهش کردم وکه سریع رفت بیرون...

#اغوش_استاد🌙#پارت48چیزی نگفتم ونگاهش کردم وکه سریع رفت بیرون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط