سلام
سلام
میدانی؛
حالم شبیه حوصلهی همیشه است
شبیه حوصله همیشهای که میگویم
سلام
گُلم، علاقهام
قشنگ خوبم
شبیه همیشهای که برایت نامه مینویسم و میگویم
سلام
علاقهی قشنگم
نگران من نباش
اینجا
همه چیز خوب است!
نگران نباش
من هم خوبم
هرچه باشد جزیی از همین همیشهی همینجاییم
جزیی از همین که آفتاب دلیل روز میشود و
ماه،
نشان شب
و پردهای که پشت آن آفتاب میرود و
ماه
محو میشود
همینجایی که پردهها هم حرف میزنند
خوب پشت پرده باشی
سلامی حال میشنوی و
بَد پردههای ... بیخیال
گفتم که
حالم شبیه حال همین پشت پردههای روست
پشت پردههایی که میبینی
میشنوی
و دروغ را درد میکشی!
حالم شبیه دلم برای تو تنگ شده است
است
نه!
نه علاقهی خوبم
دارم دروغ میگویم
معذرت!
دارم این ردیف واژههای دلتنگ را میچینم
این ردیف کلماتی که
دلتنگ تواند
«من»
همیشه دلم برای تو تنگ است
آخر حالم جز حال تو که حالی ندارد
دلم
جز قلب تو که جایی ندارد
حواسم جز تو حسی و
هوسم
جز هوای لبان تو
غیری ندارد
دلم به قلب تو گرم است و
روزگارم به نوشتن این؛
سلام
سلام علاقهی خوبم
علاقهجان من
خوبی
دلم برای تو تنگ شدهاست
مثل همیشهی هر روز
همیشهی هر وقت
آخر،
میدانی!
تو جان خوب منی
علاقهی عزیز من
نوشتن اینکه
حال اینجا خوب است
و این روزها بهار شده است
راستی گفتم اردیبهشت رسیده و از نیمه رد شده و
هوا برای دریا خوب است؟!
گفتم برای دیدار عالیست؟!
گفتم بیا ببینمت حالم شبیه حال همین سطر
خوب شود؟!
گفتم بیا دوستت دارم؟!
گفتم هوا به دریا میآید و
ماه به دستهای درهم
«ما»
هوا به تو میآید
و به من.
به دستهای تو
و به پاهای من
به پاهایم که دستهای تو را قدم میزند
و به دستهای تو
(آخ دستهای تو،
با آن راه میروی، قدم میزنی
با آن حرف میزنی
سلام میکنی
میخواهی ببوسیاش، دراز نمیشود
خدا نمیشود
نمیگذارد!
دستهای تو چه ناز حرف میزند
که تو را دوست داشته باشم،
تو را خدا نداشته باشم!
که مرا مهربان است به لطف
سلام
علاقهی خوبم
من، دوستت دارم
بیا برویم قدیم بزنیم
آخر هوا اردیبهشت است
هوا به دریا میآید و
دریا به ما
باد به باغ میخورد و
باغ عطر تو
به من
دریا به هوا میخورد هوا به باغ و باغ به خانه و
خانه به نوشتن
سلام
میدانی؛
من دوستت دارم
میدانی؛
حالم شبیه حوصلهی همیشه است
شبیه حوصله همیشهای که میگویم
سلام
گُلم، علاقهام
قشنگ خوبم
شبیه همیشهای که برایت نامه مینویسم و میگویم
سلام
علاقهی قشنگم
نگران من نباش
اینجا
همه چیز خوب است!
نگران نباش
من هم خوبم
هرچه باشد جزیی از همین همیشهی همینجاییم
جزیی از همین که آفتاب دلیل روز میشود و
ماه،
نشان شب
و پردهای که پشت آن آفتاب میرود و
ماه
محو میشود
همینجایی که پردهها هم حرف میزنند
خوب پشت پرده باشی
سلامی حال میشنوی و
بَد پردههای ... بیخیال
گفتم که
حالم شبیه حال همین پشت پردههای روست
پشت پردههایی که میبینی
میشنوی
و دروغ را درد میکشی!
حالم شبیه دلم برای تو تنگ شده است
است
نه!
نه علاقهی خوبم
دارم دروغ میگویم
معذرت!
دارم این ردیف واژههای دلتنگ را میچینم
این ردیف کلماتی که
دلتنگ تواند
«من»
همیشه دلم برای تو تنگ است
آخر حالم جز حال تو که حالی ندارد
دلم
جز قلب تو که جایی ندارد
حواسم جز تو حسی و
هوسم
جز هوای لبان تو
غیری ندارد
دلم به قلب تو گرم است و
روزگارم به نوشتن این؛
سلام
سلام علاقهی خوبم
علاقهجان من
خوبی
دلم برای تو تنگ شدهاست
مثل همیشهی هر روز
همیشهی هر وقت
آخر،
میدانی!
تو جان خوب منی
علاقهی عزیز من
نوشتن اینکه
حال اینجا خوب است
و این روزها بهار شده است
راستی گفتم اردیبهشت رسیده و از نیمه رد شده و
هوا برای دریا خوب است؟!
گفتم برای دیدار عالیست؟!
گفتم بیا ببینمت حالم شبیه حال همین سطر
خوب شود؟!
گفتم بیا دوستت دارم؟!
گفتم هوا به دریا میآید و
ماه به دستهای درهم
«ما»
هوا به تو میآید
و به من.
به دستهای تو
و به پاهای من
به پاهایم که دستهای تو را قدم میزند
و به دستهای تو
(آخ دستهای تو،
با آن راه میروی، قدم میزنی
با آن حرف میزنی
سلام میکنی
میخواهی ببوسیاش، دراز نمیشود
خدا نمیشود
نمیگذارد!
دستهای تو چه ناز حرف میزند
که تو را دوست داشته باشم،
تو را خدا نداشته باشم!
که مرا مهربان است به لطف
سلام
علاقهی خوبم
من، دوستت دارم
بیا برویم قدیم بزنیم
آخر هوا اردیبهشت است
هوا به دریا میآید و
دریا به ما
باد به باغ میخورد و
باغ عطر تو
به من
دریا به هوا میخورد هوا به باغ و باغ به خانه و
خانه به نوشتن
سلام
میدانی؛
من دوستت دارم
- ۱۱۷
- ۱۵ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط