[ دلنوشته☘🔗💧•• ]
[ #دلنوشته☘🔗💧•• ]
شدت بارون خیلۍ زیاد بود ، بند ڪفشامو بستم . ! • ͜•
خواستم چترمو بردارم اما بیخیال شدم . ! • ͜•
فوقش یکم خیس میشدم مگہ چیہ چۍ میشہ . ! • ͜•
بالآخره زدم تو دل خیابونا هۍ چرخ زدم ، هۍ چرخ زدم . ! • ͜•
زمان و مڪان و بہ کل فراموش ڪرده بودم . ! • ͜•
تو تمام مدتۍ ڪہ داشتم قدم میزدم تو خیابونا . ! • ͜•
اصلا حواسم بہ آدماۍ اطرافم و بارونۍ ڪہ مۍ بارید ، نبود . ! • ͜•
تموم مدتۍ ڪہ زیر بارون تو خیابونا ِول میگشتم . ! • ͜•
حواسم بہ اون روز بود ، مثل امروز بارون مۍ بارید . ! • ͜•
دستامو گرفت تو دستاش و با لبخندۍ ڪہ دل آدمو میبرد . ! • ͜•
زل زد بہ چشمام ، گفت تا آخر این دنیا باهاتم هیچ وقت تنهات نمیزارم . ! • ͜•
انگارۍ امروزم همون روز بود فقط با این تفاوت ڪہ . ! • ͜•
نہ اون بود ، نہ دستاش ، نہ لبخندش و . . . ! • ͜•
اینڪہ حرفش #واقعیت نداشت . ! • ͜• «🥀🖤»
شدت بارون خیلۍ زیاد بود ، بند ڪفشامو بستم . ! • ͜•
خواستم چترمو بردارم اما بیخیال شدم . ! • ͜•
فوقش یکم خیس میشدم مگہ چیہ چۍ میشہ . ! • ͜•
بالآخره زدم تو دل خیابونا هۍ چرخ زدم ، هۍ چرخ زدم . ! • ͜•
زمان و مڪان و بہ کل فراموش ڪرده بودم . ! • ͜•
تو تمام مدتۍ ڪہ داشتم قدم میزدم تو خیابونا . ! • ͜•
اصلا حواسم بہ آدماۍ اطرافم و بارونۍ ڪہ مۍ بارید ، نبود . ! • ͜•
تموم مدتۍ ڪہ زیر بارون تو خیابونا ِول میگشتم . ! • ͜•
حواسم بہ اون روز بود ، مثل امروز بارون مۍ بارید . ! • ͜•
دستامو گرفت تو دستاش و با لبخندۍ ڪہ دل آدمو میبرد . ! • ͜•
زل زد بہ چشمام ، گفت تا آخر این دنیا باهاتم هیچ وقت تنهات نمیزارم . ! • ͜•
انگارۍ امروزم همون روز بود فقط با این تفاوت ڪہ . ! • ͜•
نہ اون بود ، نہ دستاش ، نہ لبخندش و . . . ! • ͜•
اینڪہ حرفش #واقعیت نداشت . ! • ͜• «🥀🖤»
۶.۸k
۱۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.