Just one more time
Just one more time
Part3
ایش میمون.
رفتم خونه و بعد تعویض لباس هام با لباس خواب به سمت تخت رفتم و به خواب عمیقی فرو رفتم
روزها همینجور میومدن و میرفتن .
تا اینکه این روز لعنتی رسید (رئیس رستورانی که ا.ت توش کار می کنه رو با این^علامت نشون می دم )
امروز رستوران تعطیل بود .
گوشیم زنگ خورد رئیسم بود .تعجب کردم .
ا.ت:سلام قربان
^:سلام دخترم خوبی؟
ا.ت:بله مرسی من خوبم شما خوبید ؟
^:عا دقیقا می خواستم راجب به حالم باهات صحبت کنم . راستش خوب نیستم من امروز حالم خیلی بد بود به دکتر مراجعه کردم دکتر گفت که تمور مغزی دارم و برای درمان دیر شده. من دو ماه بیشتر زنده نیستم و اینکه زنگ زدم بگم بعد این دوماه پسرم به جای من رستوران رو می چرخونه . و اینکه تو بهترین سر آشپز جهان هستی. وخیلی دوست دار.
ا.ت:آخه چرا شاید یه راه درمان باشه من الان میام دنبالتون باهم بریم پیش دکتر های دیگه(با گریه)
^:دخترم نیازی به این کار نیست منم دلم برای زنم تنگ شده میرم پیشش و تا ابد با هم یه زندگی خوب رو شروع می کنیم.منم دیگه سنی ازم گذشته . حالا هم گریه نکن ۶۰ روز دیگه هستم.مراقب خودت باش من باید به بقیه هم زنگ بزنم خداحفظ دخترم خیلی دوست دارم
ا.ت؛منم همین تور مراقب هق خودتون باشید هق خد هق خداحفظ
گوشی رو قط کردم رفتم خودم رو روی تخت پرت کردم و گریه کردم.اون مثل پدرم بود همیشه هوای منو داشت. اون بهترین رئیسی بود که تا حالا داشتم خیلی جا ها کار کردم اما یا حقوقم رو کم می دادن یا نمی دادن یا به خاطر اینکه ۱۰ دقیقه دیر می کردم می گفتن باید تا ساعت ۴ شب کار کنی .
اما آقای یانگ(اسم رئیسه یانگه) این توری نبود خیلی مهربون بود و سر چیز های کوچیک الکی به کسی گیر نمی داد و بعضی وقتا وقتی می دید خستم به من می گفت تو برو خونه من به جات وایمیسم.
صبح روز بعد
پاشدم آماده شدم و راه افتادم به سمت رستوران. تو راه بودم که دیدم کسی زنگ می زنه شماره بود.جواب دادم
ا.ت:سلام بله بفرمایین ؟
؟:.....
شرط برای آپ پارت بعدی
لایک:۵
Part3
ایش میمون.
رفتم خونه و بعد تعویض لباس هام با لباس خواب به سمت تخت رفتم و به خواب عمیقی فرو رفتم
روزها همینجور میومدن و میرفتن .
تا اینکه این روز لعنتی رسید (رئیس رستورانی که ا.ت توش کار می کنه رو با این^علامت نشون می دم )
امروز رستوران تعطیل بود .
گوشیم زنگ خورد رئیسم بود .تعجب کردم .
ا.ت:سلام قربان
^:سلام دخترم خوبی؟
ا.ت:بله مرسی من خوبم شما خوبید ؟
^:عا دقیقا می خواستم راجب به حالم باهات صحبت کنم . راستش خوب نیستم من امروز حالم خیلی بد بود به دکتر مراجعه کردم دکتر گفت که تمور مغزی دارم و برای درمان دیر شده. من دو ماه بیشتر زنده نیستم و اینکه زنگ زدم بگم بعد این دوماه پسرم به جای من رستوران رو می چرخونه . و اینکه تو بهترین سر آشپز جهان هستی. وخیلی دوست دار.
ا.ت:آخه چرا شاید یه راه درمان باشه من الان میام دنبالتون باهم بریم پیش دکتر های دیگه(با گریه)
^:دخترم نیازی به این کار نیست منم دلم برای زنم تنگ شده میرم پیشش و تا ابد با هم یه زندگی خوب رو شروع می کنیم.منم دیگه سنی ازم گذشته . حالا هم گریه نکن ۶۰ روز دیگه هستم.مراقب خودت باش من باید به بقیه هم زنگ بزنم خداحفظ دخترم خیلی دوست دارم
ا.ت؛منم همین تور مراقب هق خودتون باشید هق خد هق خداحفظ
گوشی رو قط کردم رفتم خودم رو روی تخت پرت کردم و گریه کردم.اون مثل پدرم بود همیشه هوای منو داشت. اون بهترین رئیسی بود که تا حالا داشتم خیلی جا ها کار کردم اما یا حقوقم رو کم می دادن یا نمی دادن یا به خاطر اینکه ۱۰ دقیقه دیر می کردم می گفتن باید تا ساعت ۴ شب کار کنی .
اما آقای یانگ(اسم رئیسه یانگه) این توری نبود خیلی مهربون بود و سر چیز های کوچیک الکی به کسی گیر نمی داد و بعضی وقتا وقتی می دید خستم به من می گفت تو برو خونه من به جات وایمیسم.
صبح روز بعد
پاشدم آماده شدم و راه افتادم به سمت رستوران. تو راه بودم که دیدم کسی زنگ می زنه شماره بود.جواب دادم
ا.ت:سلام بله بفرمایین ؟
؟:.....
شرط برای آپ پارت بعدی
لایک:۵
۱۴.۵k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.