پارت سی و پنج
پارت سی و پنج
عشق یا مرگ
فلش بک به بعد عروسی تو عروسی اتفاق خاصی نیفتاد 😈
ا.ت ویو
خوشحال بودم داشتم بال در میاوردم اما خب چون پدر بزرگم خیلی اسرار کرد و خب یه جورایی زور بالا سرم بود یکم خودمو گرفته نشون دادم
بعد از اینکه لباسمو عوض کردم اومدم بیرون دیدیم بلهه اقا هم لباسشو عوض کرده و رو تخت نشسته خیلی جذاب شده بود تو جاش نشسته بود و داشت بند لباسشو درست میکرد متوجه من نشده بود منم بخاطر اینکه امشب شب عروسیم بود یه لباس خواب سلطنتی قرمز تن کرده بودن ولی خب من یونگی رو دوست دارم قبلاً از حسم مطمئن نبودم اما الان هستم ولی نمی دونم چجوری بهش بگم دوسش دارم من فقط به یه نفر گفتم اونم مامانم بوده
دیگه طاقت نیاوردم و بلند شدم رفتم و یواش رو پاش نشستم و دستشو دور گردنش حلقه کردم اول شوکه شد اما خب با گذاشتن لبم رو لبش خشکش زد
شوگا ویو
داشتم بند لباسمو میبستم که دیدم با یه لباس خواب قرمز اومد تو اتاق داشت میومد سمت تخت پس دیگه بهش چیزی نگفتم من نمی دونستم اون دوسم داره یانه و خب خودمم تا حالا بهش ابراز علاقه نکردم
داشتم یواش یواش کارامو میکردم که دیدم اومد و خودش نشست رو پام و بعدشم لبامو بوسید خشکم زد اما خب بعدش کنترلو دستم گرفتم و به بویه ادامه دادیم که بعد چند مین نفس کم آوردیم و از هم جدا شدیم
شوگا ، اینو یه ابراز علاقه در نظر بگیرم
ا.ت ،من کسی که دوس نداشته باشم باهاش ازدواج نمیکنم
شوگا ،خب میدونی این خوبه چون منم دیگه تحمل ندارم و ا.ت رو میزاره رو تخت و روش خیمه میزنه و یواش یواش گردنشو میبوسه و کم کم لباس خودشو ا.ت رو در میاره و میره پایین تر و سینش رو یکی رو میمالونه و اون یکی رو مک میزنه که ا.ت میگه
ا.ت ، شوگا من دیگه تحمل ندارم
شوگا ،چرا که نه و بعدش شوگا دیکشو وارد میکنه و هنوز ا.ت عادت نکرده شروع به تلمبه زدن میکنه و ناله های ا.ت کل اتاق به اون بزرگیرو ور می داره که با گذاشتن لبای شوگا رو لباش ناله هاش خفه میشه و بعد ده راند ازش میکشه بیرون و باهم تو آغوش هم میخوابن ......
عشق یا مرگ
فلش بک به بعد عروسی تو عروسی اتفاق خاصی نیفتاد 😈
ا.ت ویو
خوشحال بودم داشتم بال در میاوردم اما خب چون پدر بزرگم خیلی اسرار کرد و خب یه جورایی زور بالا سرم بود یکم خودمو گرفته نشون دادم
بعد از اینکه لباسمو عوض کردم اومدم بیرون دیدیم بلهه اقا هم لباسشو عوض کرده و رو تخت نشسته خیلی جذاب شده بود تو جاش نشسته بود و داشت بند لباسشو درست میکرد متوجه من نشده بود منم بخاطر اینکه امشب شب عروسیم بود یه لباس خواب سلطنتی قرمز تن کرده بودن ولی خب من یونگی رو دوست دارم قبلاً از حسم مطمئن نبودم اما الان هستم ولی نمی دونم چجوری بهش بگم دوسش دارم من فقط به یه نفر گفتم اونم مامانم بوده
دیگه طاقت نیاوردم و بلند شدم رفتم و یواش رو پاش نشستم و دستشو دور گردنش حلقه کردم اول شوکه شد اما خب با گذاشتن لبم رو لبش خشکش زد
شوگا ویو
داشتم بند لباسمو میبستم که دیدم با یه لباس خواب قرمز اومد تو اتاق داشت میومد سمت تخت پس دیگه بهش چیزی نگفتم من نمی دونستم اون دوسم داره یانه و خب خودمم تا حالا بهش ابراز علاقه نکردم
داشتم یواش یواش کارامو میکردم که دیدم اومد و خودش نشست رو پام و بعدشم لبامو بوسید خشکم زد اما خب بعدش کنترلو دستم گرفتم و به بویه ادامه دادیم که بعد چند مین نفس کم آوردیم و از هم جدا شدیم
شوگا ، اینو یه ابراز علاقه در نظر بگیرم
ا.ت ،من کسی که دوس نداشته باشم باهاش ازدواج نمیکنم
شوگا ،خب میدونی این خوبه چون منم دیگه تحمل ندارم و ا.ت رو میزاره رو تخت و روش خیمه میزنه و یواش یواش گردنشو میبوسه و کم کم لباس خودشو ا.ت رو در میاره و میره پایین تر و سینش رو یکی رو میمالونه و اون یکی رو مک میزنه که ا.ت میگه
ا.ت ، شوگا من دیگه تحمل ندارم
شوگا ،چرا که نه و بعدش شوگا دیکشو وارد میکنه و هنوز ا.ت عادت نکرده شروع به تلمبه زدن میکنه و ناله های ا.ت کل اتاق به اون بزرگیرو ور می داره که با گذاشتن لبای شوگا رو لباش ناله هاش خفه میشه و بعد ده راند ازش میکشه بیرون و باهم تو آغوش هم میخوابن ......
۱۸.۵k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.