پارت سی و ششم
پارت سی و ششم
عشق یا مرگ
و باهم در آغوش هم میخوابن
صبح
شوگا ویو
از خواب بیدار شدم دیدم ا.ت مثل یه بچه کوچولو خوابیده محو زیباییش شدم که بیدار شد
ا.ت ،کی بیدار شدی
شوگا ،الان درد نداری
ا.ت ،نداشتم تو این ساعت بیدار میشدم انقد هول کردی انگار فلج شدم
شوگا ، حموم رو آماده کردن برامون بیا بریم
و باهم میرن تو حموم و توی وان نشستن
شوگا ،ا.ت دوست دارم
ا.ت ، منم همین طور
و شوگا ا.ت رو بیشتر تو بغل خودش جا میده و خب دیگه از اونجا میان بیرون و میرن صبونه میخورن شوگا میره دنبال کاراش ا.تم ول میگرده
و حالا کسی نیست جززرززززززز
جونگکوک ویو
الان سه هفتس که دارم میگردم پیدا نمیشه که نمیشه داشتم دیوونه میشدم که خبر اومد ژنرال ارشد ارتش سفید با نوه پادشاه ازدواج کرده یه لحظه برق انگار منو گرفت رفتم به جانگ گفتم اونم قشنگ رفت گشت و بله خودش بود ازدواج کرده بود دیوونه بودم به زور جلومو گرفته بودن که نرم به عروسی انقد مست کرده بودم که حالم دست خودم نبود گفتم بگردن و هر کسی که ا.ت یا اون ژنرال میشناسنو پیدا کنن که جانگ اومد
جانگ ، عالیجناب
کوک، چی پیدا کردی
جانگ ، ندیمه شخصی پرنسس ا.ت و طبیب شخصیشون کیم چوی ایشون آخرین بار بعد فرار رفتن پیش این دو
کوک ، هر دوتاشونو میارین اینجا و این نامه رو برای ا.ت میفرستین یادت نره باید به دستش برسه
جانگ ، بله .
کوک ، برو
جانگ رفت و منم باز شروع کردم به نوشیدن من ا.ت رو دوسداشتم ولی اون ازدواج کرد اون اون لعنتی همش همش تقصیر پدر بزرگمه اگه اون منو مجبور نمی کرد که ا.ت رو شکنجه کنم اون از من متنفر نمی شد اگه میزاشت از همون اول از .....از....(بغض و گریه )
و شروع به گریه میکنه
از زبان ادمین گلتون
ا.ت دختری که تازه مزه عشق رو فهمیده و داره خوشبختی رو تجربه میکنه وارد داستان بدی افتاده و کوک هم شیطانی که عاشق این دختر شده عشقی یه طرفه که داره داغونش میکنه از کجا معلوم شاید اگه پدر بزرگ کوک اونو مجبور نمیکرد که ا.ت رو اذیت کنه شاید ا.ت الان دلشو به کوک باخته بود الان ا.ت دشمنی داره به اسم کوک و کوک هم دشمنی به اسم یونگی این سه چه پیش روی خود دارند
عشق یا مرگ
و باهم در آغوش هم میخوابن
صبح
شوگا ویو
از خواب بیدار شدم دیدم ا.ت مثل یه بچه کوچولو خوابیده محو زیباییش شدم که بیدار شد
ا.ت ،کی بیدار شدی
شوگا ،الان درد نداری
ا.ت ،نداشتم تو این ساعت بیدار میشدم انقد هول کردی انگار فلج شدم
شوگا ، حموم رو آماده کردن برامون بیا بریم
و باهم میرن تو حموم و توی وان نشستن
شوگا ،ا.ت دوست دارم
ا.ت ، منم همین طور
و شوگا ا.ت رو بیشتر تو بغل خودش جا میده و خب دیگه از اونجا میان بیرون و میرن صبونه میخورن شوگا میره دنبال کاراش ا.تم ول میگرده
و حالا کسی نیست جززرززززززز
جونگکوک ویو
الان سه هفتس که دارم میگردم پیدا نمیشه که نمیشه داشتم دیوونه میشدم که خبر اومد ژنرال ارشد ارتش سفید با نوه پادشاه ازدواج کرده یه لحظه برق انگار منو گرفت رفتم به جانگ گفتم اونم قشنگ رفت گشت و بله خودش بود ازدواج کرده بود دیوونه بودم به زور جلومو گرفته بودن که نرم به عروسی انقد مست کرده بودم که حالم دست خودم نبود گفتم بگردن و هر کسی که ا.ت یا اون ژنرال میشناسنو پیدا کنن که جانگ اومد
جانگ ، عالیجناب
کوک، چی پیدا کردی
جانگ ، ندیمه شخصی پرنسس ا.ت و طبیب شخصیشون کیم چوی ایشون آخرین بار بعد فرار رفتن پیش این دو
کوک ، هر دوتاشونو میارین اینجا و این نامه رو برای ا.ت میفرستین یادت نره باید به دستش برسه
جانگ ، بله .
کوک ، برو
جانگ رفت و منم باز شروع کردم به نوشیدن من ا.ت رو دوسداشتم ولی اون ازدواج کرد اون اون لعنتی همش همش تقصیر پدر بزرگمه اگه اون منو مجبور نمی کرد که ا.ت رو شکنجه کنم اون از من متنفر نمی شد اگه میزاشت از همون اول از .....از....(بغض و گریه )
و شروع به گریه میکنه
از زبان ادمین گلتون
ا.ت دختری که تازه مزه عشق رو فهمیده و داره خوشبختی رو تجربه میکنه وارد داستان بدی افتاده و کوک هم شیطانی که عاشق این دختر شده عشقی یه طرفه که داره داغونش میکنه از کجا معلوم شاید اگه پدر بزرگ کوک اونو مجبور نمیکرد که ا.ت رو اذیت کنه شاید ا.ت الان دلشو به کوک باخته بود الان ا.ت دشمنی داره به اسم کوک و کوک هم دشمنی به اسم یونگی این سه چه پیش روی خود دارند
۱۰.۴k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.