پارت هشت
ویو نامجون
بعد گفتن ته رفتم دونبالش دیدم نشسته یه جا داره گریه میکنه رفتم کنارش گفتم خوبی
ات ویو
نشسته بودم داشتم گریه میکردم که یه صدای اشنایی گفت خوبی سرمو اوردم بالا دیدم نامجونه خودمو پرت کردم تو بغلش گفتم
ات: نه هیونگ... هق خوب نیستم بابام. هق... اگه میزاشت الان به جای اون دختره... هق من بودم
نامجون اشکال نداره ات تو میتونی پیشش باشی
ات:چجوری نامی؟
نامجون :میخوای من با بابات حرف بزنم
ات:نه از کوک خوشش میاد شاید اون بتونه راضیش کنه
ویو ادمین
ات بلند میشه میره خونه نامی میره همه چیو به کوک میگه که فردا قراره برن با.، بابای ات حرف بزنن
7 تا لایک کن فالورامم زیاد شن بعدی میزارماسلاید دو لباس ات
بعد گفتن ته رفتم دونبالش دیدم نشسته یه جا داره گریه میکنه رفتم کنارش گفتم خوبی
ات ویو
نشسته بودم داشتم گریه میکردم که یه صدای اشنایی گفت خوبی سرمو اوردم بالا دیدم نامجونه خودمو پرت کردم تو بغلش گفتم
ات: نه هیونگ... هق خوب نیستم بابام. هق... اگه میزاشت الان به جای اون دختره... هق من بودم
نامجون اشکال نداره ات تو میتونی پیشش باشی
ات:چجوری نامی؟
نامجون :میخوای من با بابات حرف بزنم
ات:نه از کوک خوشش میاد شاید اون بتونه راضیش کنه
ویو ادمین
ات بلند میشه میره خونه نامی میره همه چیو به کوک میگه که فردا قراره برن با.، بابای ات حرف بزنن
7 تا لایک کن فالورامم زیاد شن بعدی میزارماسلاید دو لباس ات
۱۱.۱k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.