part 6

ویو نویسنده:
یونگی و رئیس بیمارستان وارد بیمارستان شدن، بعد از دو دقیقه به در اتاقی که سویون داخلش بود رسیدن ، وارد اتاق شدن ، دکتر سویون هم توی اتاق بود . یونگی اسلحه شو اروم در اورد و گذاشت روی کمر رئیس بیمارستان ‌
دکتر:چیزی شده جناب رئیس ؟
×: ساکت شو الان کاری که میگمو باید انجام بدی .
دکتر:چه کاری ؟
×: میری بیرون و خانواده ی حواس خانواده ی جئون رو پرت کن و بعد هم خودت گور و گم شو .
دکتر: چشم قربان.
دکتر رفت بیرون ، یونگی نزدیک دختر شد هنوز بهوش نیومده بود تمام دستگاه ها رو ازش جدا کرد و کمی خم شد و دستش رو برد زیر کمر دختر و اون یکی رو زیر زانو های دختر کمی مکث کرد و به چهره ی دخترک خیره شد اما به خودش اومد و دخترک رو براید استایل بغل کرد و از اتاق امد بیرون . رئیس بیمارستان هم خواست پشت سر یونگی بیاد بیرون اما دو تا بادیگارد اومدن داخل و جلوشو گرفتن .
×:چیکار میکنین عوضی ها این قول و قرارمون نبود .
یکی از بادیگارد ها یک مشت زد توی دهنش اینقدر محکم زد که از هوش رفت و چند قطره خون روی زمین ریخت. یه کاغذ توی اتاق گذاشتن و از اتاق اومدن بیرون و یکی از بادیگاردها رئیس بیمارستان هم به دستور یونگی اورد و از بیمارستان خارج شدن .
ویو یونگی :
دختره رو برداشتم و زدم بیرون . بخوام اعتراف کنم خیلی دختره ناز و خوشگلیه عین یه فرشتس وقتی دیدمش قند تو دلم اب شد اما حیف که قرار زیر جیمین جون بده. رسیدم به پارکینگ و سوار ون شدم.
یونگی : اوردمش
پارک جیمین : خب با اون یارو چیکار کردی.
یونگی :توی ون کناریه
جیمین:چرا این یارو رو برداشتی اوردی؟
یونگی:مگه نگفتی یه مرگ لایق بهش بده ؟
جیمین:از دست تو یونگی چیکار کنم؟
یونگی :گریه کن.
پس از اتمام حرف یونی همه جا ساکت شد . توی راه نگاه های یونگی فقط روی دختری که توی بغلش بیهوشه بود ، تا اینکه بالاخره رسیدن به عمارت .
(پایان فلش بک)
دیدگاه ها (۲)

وای خدااا باورتون میشه این جوجه دیگه سی سالشه؟

part 7

part 5

part 4

part 8

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط