چند پارتی
چند پارتی
part:4
دو هفته بعد
دخترک میدونست که امروز روزیِ که قراره اون اتفاق بیوفته
امروز قرار بود یه مهمونی بزرگ به مناسب تاسیس شعبه ۲ شرکت اسلحه برگزار بشه و ا.ت ما اینو خوب میدونست که قراره دستگیر بشه برای همون به یونگی و بقیه بادیگارد ها گفت که به هیچ وجه به اون مهمونی نیان همشون پرسیدن چرا ولی اون هیچی نمی گفت
۴ ساعت بعد
دیگه ظهر شده بود و ا.ت دلشکسته ما داشت همه چیش رو به داداشش یعنی یونگی واگذار میکرد از شرکت هاش بگیر تا مقامش و ماشین هاش و......
لباسش رو پوشید و رفت به جشن میخوابت کار اون ها رو آسون تر بکنه میدونست که تو الکل ها داروی بیهوش کننده است پس یکی از اونا رو خورد و رو صندلی نشست تا خُد به خُد بیهوش بشه کم کم داشت چشماش سیاهی میرفت که دید جیهوپ اومد پیشش
هوسوک:ببخشید بابت این کارم
ا.ت:(یه نگاهی بهش کرد و گفت)تقسیر تو نیست
این آخرین حرف اون بود و بعد بیهوش شد
پسرک قصه ا.ت یواشکی برد به پاسگاه
۳ ساعت بعد
با ریخت آب یخ روم با شوک از خواب بیدار شدم
هوسوک:میبینم که بیدار شدی(لبخند)
ا.ت:میدونستم
هوسوک:ببینم تو چقدر درمورد من میدونستی که عاشقم شدی ها
ا.ت:همه چی رو درباره میدونستم
هوسوک:بگو ببینم چی رو میدونستی منم تا اون موقع یکم با این شلاق ها باهات بازی میکنم(خنده)
ا.ت:چند تا میزنی
هوسوک:نمیدونم
ا.ت:هوفف باشه
اسمت جانگ هوسوکه
لقبت جیهوپ
متولد ۱۹۹۵/۲/۱۴
شغل فرمانده انتظامی
هوسوک:چجوری همه این ها رو میدونستی و...(شوک)
ا.ت:این ها رو دو هفته پیش فهمیدم حتی امروز هم میدونستم که می خوای من رو دستگیر کنی
هوسوک:باز چه نقشه ای داری مار سفید
ا.ت:هیچی جیهوپ
هوسوک:شرکت ها رو چیکار کردی
ا.ت:هر چیزی که داشتم رو به نام داداشم کردم
هوسوک:تو که داداش نداشتی
ا.ت:(خنده)داداشم جلوی چشمات بود ولی تو نفهمیدی
هوسوک:داری چی میگی(داد)
ا.ت:میدونی حق ام داری چون من اون رو پشت ماسک ام قایم کرده بودم
هوسوک:اون کیه
ا.ت:نمیدونم (لبخند)
هوسوک:خب بقیه بازی رو بزاریم برای فردا نظرت چیه
ا.ت:باشه
ادامه دارد......
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #آگوست_دي #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
part:4
دو هفته بعد
دخترک میدونست که امروز روزیِ که قراره اون اتفاق بیوفته
امروز قرار بود یه مهمونی بزرگ به مناسب تاسیس شعبه ۲ شرکت اسلحه برگزار بشه و ا.ت ما اینو خوب میدونست که قراره دستگیر بشه برای همون به یونگی و بقیه بادیگارد ها گفت که به هیچ وجه به اون مهمونی نیان همشون پرسیدن چرا ولی اون هیچی نمی گفت
۴ ساعت بعد
دیگه ظهر شده بود و ا.ت دلشکسته ما داشت همه چیش رو به داداشش یعنی یونگی واگذار میکرد از شرکت هاش بگیر تا مقامش و ماشین هاش و......
لباسش رو پوشید و رفت به جشن میخوابت کار اون ها رو آسون تر بکنه میدونست که تو الکل ها داروی بیهوش کننده است پس یکی از اونا رو خورد و رو صندلی نشست تا خُد به خُد بیهوش بشه کم کم داشت چشماش سیاهی میرفت که دید جیهوپ اومد پیشش
هوسوک:ببخشید بابت این کارم
ا.ت:(یه نگاهی بهش کرد و گفت)تقسیر تو نیست
این آخرین حرف اون بود و بعد بیهوش شد
پسرک قصه ا.ت یواشکی برد به پاسگاه
۳ ساعت بعد
با ریخت آب یخ روم با شوک از خواب بیدار شدم
هوسوک:میبینم که بیدار شدی(لبخند)
ا.ت:میدونستم
هوسوک:ببینم تو چقدر درمورد من میدونستی که عاشقم شدی ها
ا.ت:همه چی رو درباره میدونستم
هوسوک:بگو ببینم چی رو میدونستی منم تا اون موقع یکم با این شلاق ها باهات بازی میکنم(خنده)
ا.ت:چند تا میزنی
هوسوک:نمیدونم
ا.ت:هوفف باشه
اسمت جانگ هوسوکه
لقبت جیهوپ
متولد ۱۹۹۵/۲/۱۴
شغل فرمانده انتظامی
هوسوک:چجوری همه این ها رو میدونستی و...(شوک)
ا.ت:این ها رو دو هفته پیش فهمیدم حتی امروز هم میدونستم که می خوای من رو دستگیر کنی
هوسوک:باز چه نقشه ای داری مار سفید
ا.ت:هیچی جیهوپ
هوسوک:شرکت ها رو چیکار کردی
ا.ت:هر چیزی که داشتم رو به نام داداشم کردم
هوسوک:تو که داداش نداشتی
ا.ت:(خنده)داداشم جلوی چشمات بود ولی تو نفهمیدی
هوسوک:داری چی میگی(داد)
ا.ت:میدونی حق ام داری چون من اون رو پشت ماسک ام قایم کرده بودم
هوسوک:اون کیه
ا.ت:نمیدونم (لبخند)
هوسوک:خب بقیه بازی رو بزاریم برای فردا نظرت چیه
ا.ت:باشه
ادامه دارد......
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #آگوست_دي #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
۷.۳k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.