p15
ناامجون ویو
ات خیلی دیر کرد فکر کنم نباید میزاشتم تنها بره
نامی: ات دزر کرده
گانگجه: اره
کوک: میگم عمو جیهوپ گفت تنهاش نزاریم نکنه بلایی سرش اومده باسه
ته: بریم نکاه کنیم کجاست؟
جیمین: اوخوم
رفتیم تو مغازه و اطرافو گشتیم اما هیجا نبود هر چقدر بهش زنگ زدم جواب نداد زود رفتیم خونه عین دیوونه ها در میزدیم
جین: چتونههه
نامجون: ات... اتو گرفتن
جین: چیییی
جیهوپ و یونگی: چیشده
جین: میگن اتو بردن
یونگی: جاان، مگه شما پیشش نبودیین
کوک: خب... رفت مغازه اما خیلی طولش داد بعد هیچجا نبود
یونگی: لعنتییی
ات ویو
کم کم چشمامو باز کردم، انگار تو اتاق شکنجه بودم و به یه صندلی بسته شده بودم
سونگمین: بهوش اومدی لیدی
ات: تو... سونگمینی؟
سونگمین: خوبه منو میشناسی... پوزخند
در باز شد که
فلیکس: بالاخره بهوشاومد؟ پوزخند
ات: از جون من چی میخواین
فلیکس: فقط میخوایم عذاب دادنت پدرتو زجر بدیم
ات: مگه من چیکارت کردم که...(داد)
حرفم با سوزشی طرف صورتم نصفه موند
سونگمین: شرطت با خواهرمو یادته؟ قراره زیر خوابم باشی پس باهام درست صحبت کن (داد)
ات: جیسو خواهر توعه؟ شت
فلیکس: با این لباس خیلی سکسی شدی لیدی، نظرت چیه... درش بیاریم؟ پوزخند
ات: حق نداری به من دست بزنی
سونگمین: تو که یه هرزه بیشتر نیستی پس فکر نکنم برات مهم باشه
ات: هرزه خودتیی
دیدم فلیکس رفت یه چاقو برداشت و لباسمو پاره کرد که فقط با سوتین جلوشون بودم اشکم داشت در میومد اما جلوی خودمو گرفتم
ات: بیشعور عوضی تو به چه حقی اینکارو میکنییی
فلیکس: با این حق
چاقو رو رو بدنم میکشید و زخمای بدی میزد و من فقط گریه میکردم با نوک چاقو رو بازوم نوشت (fuck) بعدش با نوک چاقو دوتا خط رو لبم کشید و من فقط گریه میکردم و خودشون میخندیدن
سونگمین اومد طرفم و دستشذاشت رو رونم و از اونجایی که یه شرتک لی خیلی کوتاه پوشیده بودم...
سونگمین: لبات بنظر خوشمزه میان بیب
تا لباشو نزدیک کرد تا ببوستم با پا محکم زدم جای حساسش که افتاد رو زمین و اونجاشو گرفته بود
سونگمین: اخخخخ... این کارتو... بی جواب نمیزارم... مین ات
ات: هر هر هر
فلیکس: پوزخند... این دختر میخواد بمیره نه؟ انگار باید از وسایل دیگه ای استفاده کنم ــ پوزخند
دیدم رفت سمت کمد و با یچیزی تو دستش بهم نگاه کردو پوزخند مسخره ای زد، دقت کردم که دیدم اون... اون... گلابی شکنجست (یه وسیله ی شکنجه ی جنسی)
ات: خواهس میکنم هر کاری بخوای برات میکنم... اما.... اینکارو نکننن(داد و گریه)
فلیکس: هر کاری؟
سونگمین: فلیکس میدونم چی تو اون کلته
فلیکس: خودش میگه هر کاری
ات: منـ ... ظورتون... چیه
سونگمین:بنظرم نباید میگفتی هرکاری ــ پوزخند
فلیکس اومد سمتم دستمو باز کرد و انداخت رو دوشش، زخمام خیلی میسوخت و خونربزی زیادی داشتم مخصوصا رو بازوم باباا خواهش میکنم نجاتم بده
یونگی ویو
به افرادرم گفتم رد عمارت مشترک فلیکس و سونگمینو بزنن پیداشون کردیم و رفتیم اونجا بادیگاردا و نگهباناشونو کشتیم و وارد عمارت شدیم که صدای جیغ اتو شنیدم زود رفتیم سمت جایی که صدا میومد دیدم اتو به یه صندلی شوکر بستن و اون با سوتین و بدن زخمی جلوشونه
یونگی: شما عوضیاااا
شروع کردیم تیر اندازی مه هردوشون بیهوش شپن... خوشبختانه نمردن چون میخواستم با درد بکشمشون
ات: با... با ـــ بی جون
زود رفتم از صندلی بازش کردم تا خواست بلند شه افتاد رفتم بغلش کردم بردم تو ماشین که از شدت خونریزی و درد بیهوش شد زود رسونذمش عمارت و زنگ زدم دکترمون بیاد زخماشو بست و بهش پماد داد
نامجون ویو
عمو رفتن رو مبل نشسته بودمو سرمو با دستام گزفتم، همش تخصیر منه نباید میزاشتم تنها بره اگه بلایی سرش بیاد هیچوقت خودمو نمیبخشم... من عاشق اتمم
یمدت بعد دیدم عمو برگشتن ات بیهوش بود و بدنش کاملا زخمی بود دکتر اومد معاینش کردو بعد یمدت ربت
ات ویو
کم کم چشمامو باز کردم تمام بدنم درد میکرد دیدم بابام بالا سرم نشسته
یونگی: بهوش اومدی... حالت خوبه
ات: اره... خوبم، اما بدنم درد میکنه
یونگی: نگران نباش اون عوضیا الان اون دنیان
ات: لبخند اروم
یونگی: من میرم بیرون تو استراحت کن
ات: باشه
بابا رفت منن غرق در افکارم به سقف خیره شده بودم که در زدن گفتم بیا تو
نامجون: منم
ات: نامجون
نامجون: ببخشید نباید میزاشتم تنها بری
ات: اشکالی نداره الان دیگه تموم شده
اومد پیشم رو تخت نشست
نامجون: میدونم اصلا وقت مناسبی نیست اما...
ادامه دارد
ات خیلی دیر کرد فکر کنم نباید میزاشتم تنها بره
نامی: ات دزر کرده
گانگجه: اره
کوک: میگم عمو جیهوپ گفت تنهاش نزاریم نکنه بلایی سرش اومده باسه
ته: بریم نکاه کنیم کجاست؟
جیمین: اوخوم
رفتیم تو مغازه و اطرافو گشتیم اما هیجا نبود هر چقدر بهش زنگ زدم جواب نداد زود رفتیم خونه عین دیوونه ها در میزدیم
جین: چتونههه
نامجون: ات... اتو گرفتن
جین: چیییی
جیهوپ و یونگی: چیشده
جین: میگن اتو بردن
یونگی: جاان، مگه شما پیشش نبودیین
کوک: خب... رفت مغازه اما خیلی طولش داد بعد هیچجا نبود
یونگی: لعنتییی
ات ویو
کم کم چشمامو باز کردم، انگار تو اتاق شکنجه بودم و به یه صندلی بسته شده بودم
سونگمین: بهوش اومدی لیدی
ات: تو... سونگمینی؟
سونگمین: خوبه منو میشناسی... پوزخند
در باز شد که
فلیکس: بالاخره بهوشاومد؟ پوزخند
ات: از جون من چی میخواین
فلیکس: فقط میخوایم عذاب دادنت پدرتو زجر بدیم
ات: مگه من چیکارت کردم که...(داد)
حرفم با سوزشی طرف صورتم نصفه موند
سونگمین: شرطت با خواهرمو یادته؟ قراره زیر خوابم باشی پس باهام درست صحبت کن (داد)
ات: جیسو خواهر توعه؟ شت
فلیکس: با این لباس خیلی سکسی شدی لیدی، نظرت چیه... درش بیاریم؟ پوزخند
ات: حق نداری به من دست بزنی
سونگمین: تو که یه هرزه بیشتر نیستی پس فکر نکنم برات مهم باشه
ات: هرزه خودتیی
دیدم فلیکس رفت یه چاقو برداشت و لباسمو پاره کرد که فقط با سوتین جلوشون بودم اشکم داشت در میومد اما جلوی خودمو گرفتم
ات: بیشعور عوضی تو به چه حقی اینکارو میکنییی
فلیکس: با این حق
چاقو رو رو بدنم میکشید و زخمای بدی میزد و من فقط گریه میکردم با نوک چاقو رو بازوم نوشت (fuck) بعدش با نوک چاقو دوتا خط رو لبم کشید و من فقط گریه میکردم و خودشون میخندیدن
سونگمین اومد طرفم و دستشذاشت رو رونم و از اونجایی که یه شرتک لی خیلی کوتاه پوشیده بودم...
سونگمین: لبات بنظر خوشمزه میان بیب
تا لباشو نزدیک کرد تا ببوستم با پا محکم زدم جای حساسش که افتاد رو زمین و اونجاشو گرفته بود
سونگمین: اخخخخ... این کارتو... بی جواب نمیزارم... مین ات
ات: هر هر هر
فلیکس: پوزخند... این دختر میخواد بمیره نه؟ انگار باید از وسایل دیگه ای استفاده کنم ــ پوزخند
دیدم رفت سمت کمد و با یچیزی تو دستش بهم نگاه کردو پوزخند مسخره ای زد، دقت کردم که دیدم اون... اون... گلابی شکنجست (یه وسیله ی شکنجه ی جنسی)
ات: خواهس میکنم هر کاری بخوای برات میکنم... اما.... اینکارو نکننن(داد و گریه)
فلیکس: هر کاری؟
سونگمین: فلیکس میدونم چی تو اون کلته
فلیکس: خودش میگه هر کاری
ات: منـ ... ظورتون... چیه
سونگمین:بنظرم نباید میگفتی هرکاری ــ پوزخند
فلیکس اومد سمتم دستمو باز کرد و انداخت رو دوشش، زخمام خیلی میسوخت و خونربزی زیادی داشتم مخصوصا رو بازوم باباا خواهش میکنم نجاتم بده
یونگی ویو
به افرادرم گفتم رد عمارت مشترک فلیکس و سونگمینو بزنن پیداشون کردیم و رفتیم اونجا بادیگاردا و نگهباناشونو کشتیم و وارد عمارت شدیم که صدای جیغ اتو شنیدم زود رفتیم سمت جایی که صدا میومد دیدم اتو به یه صندلی شوکر بستن و اون با سوتین و بدن زخمی جلوشونه
یونگی: شما عوضیاااا
شروع کردیم تیر اندازی مه هردوشون بیهوش شپن... خوشبختانه نمردن چون میخواستم با درد بکشمشون
ات: با... با ـــ بی جون
زود رفتم از صندلی بازش کردم تا خواست بلند شه افتاد رفتم بغلش کردم بردم تو ماشین که از شدت خونریزی و درد بیهوش شد زود رسونذمش عمارت و زنگ زدم دکترمون بیاد زخماشو بست و بهش پماد داد
نامجون ویو
عمو رفتن رو مبل نشسته بودمو سرمو با دستام گزفتم، همش تخصیر منه نباید میزاشتم تنها بره اگه بلایی سرش بیاد هیچوقت خودمو نمیبخشم... من عاشق اتمم
یمدت بعد دیدم عمو برگشتن ات بیهوش بود و بدنش کاملا زخمی بود دکتر اومد معاینش کردو بعد یمدت ربت
ات ویو
کم کم چشمامو باز کردم تمام بدنم درد میکرد دیدم بابام بالا سرم نشسته
یونگی: بهوش اومدی... حالت خوبه
ات: اره... خوبم، اما بدنم درد میکنه
یونگی: نگران نباش اون عوضیا الان اون دنیان
ات: لبخند اروم
یونگی: من میرم بیرون تو استراحت کن
ات: باشه
بابا رفت منن غرق در افکارم به سقف خیره شده بودم که در زدن گفتم بیا تو
نامجون: منم
ات: نامجون
نامجون: ببخشید نباید میزاشتم تنها بری
ات: اشکالی نداره الان دیگه تموم شده
اومد پیشم رو تخت نشست
نامجون: میدونم اصلا وقت مناسبی نیست اما...
ادامه دارد
۲۵.۰k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.