p16
نامجون: میدونم اصلا وقت مناسبی نیست اما...
ات : چیزی شده
نامجون: ات راستش میشه کمکم کنی
ات: اره حتما
نامجون: راستش من عاشق شدم
وقتی اینو گفت قلبم هزاار تیکه شد من اونو دوست داشتم اما خب بروی خودم نیاوردم
ات: واقعا؟ خب اون چه شکلیه
نامجون: اون خوشگله... و خیلی دختر خوبیه
ات: مشکل کجاست؟
نامجون: هر پقت میخوام حسمو بهش بگم هول میکنمو نمیتونم بگم
ات: خب حتما نیازی نیست احساساتتو بگی فقط ازش بخوا باهم قرار بزارین
نامجون: خب پس... میشه با من قرار بزاری؟
ات: چ.. چی
نامجون: ات من دوستت دارم
ات: منم... دوستت دارممم
که لباشو گذاشت رو لبام و اروم میک میزد و منم همکاری میکردم
نامجون: خیلی دوستت دارم
ات: منم همینطور... خب الان برو یوقت مشکوک میشن همینجوریشم اذیت میکنن
نامجون: خنده... باشه
نامی رفت بیرون منم همونجور نشسته بودم رو تخت اونم دوستم داره؟ عررر باورم نمیشههه
تق تق (مثلا صدا دره)
ات: بیا تو
جیمین و کوک و ته: سلام
ات: سلام ـ خنده
کوک: به چی میخندی؟
ات: هیچی
جیمین: بهتری؟
اتد: اره خوبم الان... اصلا عااالیم
ته: چیشده انقدر انرژی داری؟
ات: همینجور الکی
کوک: اره الکی... تو راست میگی
گانگجه: بیاین سرشو نخوریین
ات: اتفاقا حوصلم سر رفته
خواستم وایستم جلومو گرفتن
جیمین: بشین بچه جون زخمت بدتر میشه
ات: میتونم راه برممم
جیمین: نمیتونییی
گانگجه: هعییی خدایا
یکساعت بعد سر میز شام **
داشتیم شام میخوردیم نامجون پیش من نشسته بود
جین: مگه قرار نبود تنهاش نزارین
نامجون و کوک و ته: چیزه... خب... ما.... راستش
یوتگی: ساکت باشین
ات: بابا اشکالی نداره الان که حالم خوبه
یونگی: هعیی
بعد از شام رفته بودم تو اتاقم و کتاب میخوندم که نامجون اومد تو
نامجون: چیکار میکنی بیب
ات: کتاب میخونم
اومد نشست رو صندلی منو نسوند رو پاش
نامی: بیا باهم بخونیم
ات: لبخند... باش
همونطور کتاب میخوندیم که سرشو کرد تو گردنمو یه بوسه به گردنم زد
نامی: شب بخیر بیب
ات: شب بخیر عزیزم (عووق)
نامی رفت منم کم کم رفتم خوابیدم
صبح با حس خیس شدن لبم بیدار شدم که دیدم نامجون داره میبوستم زود بیدار شدم
ات: اگع کسی ببینه چی
نامی: بزا ببینن بالاخره که میفهمن... اومدم بیدارت کنم بیدار نشدی
ات: هاا باسه... ولی هنوز زوده که بهشون بگیم
نامی: باسه بریم پایین
ات: الان
کارای لازمو کردم رفتم پایین پیش نامجون نشستم صبحونمو میخوردم که از زیر میزدست همو گرفتیم ناخواسته لبخندی رو لبم اومد
(شب)
عمو ها و بابا رفته بودن ماموریت کوک و گانگجه و ته و جیمین یجور عجیبی رفتار میکرد زود رفتن بیرون ماهم خودمون نشسته بودیم تو حال
جیمین ویو
صبح وقت صبحونه ذیدم ات و نامجون از زیر میز دست همو گرفتن عررر شب به بچها گفتم بریم بیرون خودشون تنها خونه باشن 😈
ادامه دارد
ات : چیزی شده
نامجون: ات راستش میشه کمکم کنی
ات: اره حتما
نامجون: راستش من عاشق شدم
وقتی اینو گفت قلبم هزاار تیکه شد من اونو دوست داشتم اما خب بروی خودم نیاوردم
ات: واقعا؟ خب اون چه شکلیه
نامجون: اون خوشگله... و خیلی دختر خوبیه
ات: مشکل کجاست؟
نامجون: هر پقت میخوام حسمو بهش بگم هول میکنمو نمیتونم بگم
ات: خب حتما نیازی نیست احساساتتو بگی فقط ازش بخوا باهم قرار بزارین
نامجون: خب پس... میشه با من قرار بزاری؟
ات: چ.. چی
نامجون: ات من دوستت دارم
ات: منم... دوستت دارممم
که لباشو گذاشت رو لبام و اروم میک میزد و منم همکاری میکردم
نامجون: خیلی دوستت دارم
ات: منم همینطور... خب الان برو یوقت مشکوک میشن همینجوریشم اذیت میکنن
نامجون: خنده... باشه
نامی رفت بیرون منم همونجور نشسته بودم رو تخت اونم دوستم داره؟ عررر باورم نمیشههه
تق تق (مثلا صدا دره)
ات: بیا تو
جیمین و کوک و ته: سلام
ات: سلام ـ خنده
کوک: به چی میخندی؟
ات: هیچی
جیمین: بهتری؟
اتد: اره خوبم الان... اصلا عااالیم
ته: چیشده انقدر انرژی داری؟
ات: همینجور الکی
کوک: اره الکی... تو راست میگی
گانگجه: بیاین سرشو نخوریین
ات: اتفاقا حوصلم سر رفته
خواستم وایستم جلومو گرفتن
جیمین: بشین بچه جون زخمت بدتر میشه
ات: میتونم راه برممم
جیمین: نمیتونییی
گانگجه: هعییی خدایا
یکساعت بعد سر میز شام **
داشتیم شام میخوردیم نامجون پیش من نشسته بود
جین: مگه قرار نبود تنهاش نزارین
نامجون و کوک و ته: چیزه... خب... ما.... راستش
یوتگی: ساکت باشین
ات: بابا اشکالی نداره الان که حالم خوبه
یونگی: هعیی
بعد از شام رفته بودم تو اتاقم و کتاب میخوندم که نامجون اومد تو
نامجون: چیکار میکنی بیب
ات: کتاب میخونم
اومد نشست رو صندلی منو نسوند رو پاش
نامی: بیا باهم بخونیم
ات: لبخند... باش
همونطور کتاب میخوندیم که سرشو کرد تو گردنمو یه بوسه به گردنم زد
نامی: شب بخیر بیب
ات: شب بخیر عزیزم (عووق)
نامی رفت منم کم کم رفتم خوابیدم
صبح با حس خیس شدن لبم بیدار شدم که دیدم نامجون داره میبوستم زود بیدار شدم
ات: اگع کسی ببینه چی
نامی: بزا ببینن بالاخره که میفهمن... اومدم بیدارت کنم بیدار نشدی
ات: هاا باسه... ولی هنوز زوده که بهشون بگیم
نامی: باسه بریم پایین
ات: الان
کارای لازمو کردم رفتم پایین پیش نامجون نشستم صبحونمو میخوردم که از زیر میزدست همو گرفتیم ناخواسته لبخندی رو لبم اومد
(شب)
عمو ها و بابا رفته بودن ماموریت کوک و گانگجه و ته و جیمین یجور عجیبی رفتار میکرد زود رفتن بیرون ماهم خودمون نشسته بودیم تو حال
جیمین ویو
صبح وقت صبحونه ذیدم ات و نامجون از زیر میز دست همو گرفتن عررر شب به بچها گفتم بریم بیرون خودشون تنها خونه باشن 😈
ادامه دارد
۲۵.۱k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.